
آبی کمرنگ
آقای آبی و موسیقی online
من همونم که یه روز....
- پشتش که خورده !
- به کجا؟
- تو باید بگی!
- نه آقا، یه بار بّچهها فوتبال بازی میکردند توپ بهش خورد!
- به هر حال خورده!
- خوب آخرش چند؟
- دویست باید بیایی پایین!
آقای آبی در حالی که به سرعت در حال فرار از آن مسلخ بود این دیالوگها را
در ذهنش مرور میکرد دلّالهای محترم خودرو داشتند دستی دستی ماشین
آقای آبی را سلاّخی میکردند. آنها به واسطۀ کوچکترین
احتمال جرمی آقای آبی و ماشینش را محکوم میکردند
و از قیمت آن کم میکردند. آنقدر گفتند که کم
کم آقای آبی داشت فراموش میکرد که این
ماشین تا دم در بنگاه راه آمده است. درتمام آن
لحظات مرگ و زندگی برای ماشین آقای آبی،
خاطرات سفرشان و لحظاتی که با هم سپری کرده بودند
مانند فیلمهای اسلوموشن از ذهن آقای آبی میگذشت:
56، 21، حرکت
تا آقای آبی به چهارراه برسد چراغ راهنمایی قرمز شد و زمان 120 ثانیه را برای
چراغ قرمز نشان داد.
آقای آبی در رؤیاهای خود فرو رفته بود و داشت به بدبختیهایش فکر میکرد که ناگهان ثانیه شمار
چراغ راهنمایی از 56 تبدیل به 21 شد و بعد صفر شد و پشت بند آن صدای بوق ماشینها تا فلک رسید. آنقدر بوق
زدند که آقای آبی هول شد و ماشینش خاموش کرد.
. از ماشین پیاده شدو به ماشینهای پشت سر اشاره کرد که خراب شده است. ماشینها با دلخوری و ناسزا دنده عقب
گرفتند و با به کار بردن القابی چون«گاریچی»، «....»، «....»، از کنارش ردشدند.
کاغذ نمکی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 134صفحه 20