قاسم رفیعا
خاطرات پستچی
چک
هر روز میآمد و ما مستأصل بودیم. او حق داشت . یعنی میشد تشخیص داد که حق با اوست اما از آنجایی که مدرکی
نداشت ما هم جوابش را نمیدادیم. آخرش رفت مدرک هم آورد و دیگر کار از کار گذشت. حالا توپ توی زمین ما بود.،
یعنی چسبیده بود به نقطۀ پنالتی . استعلام ماشین آقای کاجی ظاهراً خیلی قبل از این رسیده بود. این طور مدارک را باید به خود
شخص تحویل میدادیم و رسید دریافت میکردیم اما از آنجایی که ما به مردم اعتماد داشتیم و آنها به ما،نمیدانم استعلام
آقای کاجی به چه کسی تحویل داده شده بود. تا وقتی نرفت پیگیری کند،ما مثل حق به جانبها همه چیز را انکار میکردیم.
هر روز میآمد و با عصبانیت بر میگشت. آخرش حرف را تمام کردیم و گفتیم :«ازآنجایی که همکاران ما نامههای ستاد
حوادث غیر مترقبه را اکثر اوقات به طرقبه میفرستند، بعید نیست نامۀ شما به آنجا و از آنجا به منطقۀ منجیل رفته باشد»
( آن سالها منجیل یک چیزی آمده بود. نمیدانم سیل بود یا زلزله یا شاید هم وبا! عباس کیارستمی فیلمش را ساخته. فکر
میکنم زیر درختان گیلاس! یا طعم زیتون!)کلی با آقای رئیس خندیدیم به جوان مردم.
تصویرساز : سروناز خالقی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 169صفحه 6