مجله نوجوان 169 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 169 صفحه 12

چاپارخونۀ پانادون ایمیل بزنید، جایزه بگیرید! سر کوه و با ماه دوباره حرف زد. در خیال خودش فکر کرد ماه دارد حرف می­زند و دارد می­گوید :« پلنگ کوچولو! دوباره از سر کوه بپرطرف من.» گفت: « من اگر بپرم دوباره دست و پایم می­شکند.» بعد ماه دوباره در خیال به او گفت: « بپر. هیچ بلایی به سرت نمی­آید. بپر، بپر...» و دوباره از سر کوه پرید و دوباره دست و پایش شکست. پدر و مادرش فهمیدند آرزوی او چیست و برای او از آهن یک هلال ماه بزرگ درست کردند و رنگ سفید به آن زدند و دو چشم و دو ابرو و یک بینی و یک دهان برایش کشیدند و دیگر پلنگ روی آن ماه آهنی می­پرید ، با آن بازی می­کرد و حرف می­زد. امیر محمد ماه­پی از بروجرد یکی بود یکی نبود. در جنگلهای دور، روزی یک پلنگ به دنیا آمد. یکی دو سال داشت که دوست داشت سوار ماه شود و ماه، او را حرکت دهد. او در خیال خود یک دهان و دو چشم و یک بینی و دو ابرو گذاشته بود و با او شبها حرف می­زد. پلنگ با خود تصمیم گرفت که از بالای کوه بپرد روی ماه. او رفت عقب و پرید روی ماه. در خیال خود فکر کرد که می­رسد روی ماه. فکر کرد نزدیک شده است که یک دفعه افتاد و دست و پایش شکست. چند روز در خانه ماند تا روزی که توانست با کمک دیوار و درختها دوباره برود سر کوه و با ماه ، درد دل کند و حرف بزند. رفت خانه و فردا دست و پایش را باز کردند و دوباره آمد گلهای بابا پانادون ! سلام اینکه می­گوییم ایمیل بزنید، جایزه بگیرید اصلاً یک شعار تبلیغاتی نیست. ما به همۀ کسانی که به ما ایمیل می­زنند جایزه می­دهیم. فقط همانطوری که هفتۀ پیش گفتیم هزینۀ تهیّه، بسته­بندی و ارسال این هدیه به عهدۀ خود شما دوستان عزیز است. اینجوری هم می­شد ها! چرا به عقل خودمون نرسیده بود؟زمان ما هر کس عاشق می­شد،فوری می­رفت خودکشی می­کرد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 169صفحه 12