ماجراهای من و خط 66 قاسم رفیعا
لطفاً با لهجۀ مشهدی بخوانید!
اتوبوس نیمه شب
.
1- اصلاً نمیتوانست بخوابد
2- دنبال یک نفر میگشت که با او درد دل کند
و من اصلاً به درد این کار نمیخوردم اما او که این را
نمیدانست. برای همین به مجردی که کنار من نشست،
شروع میکرد در باب اوضاع وحشتناک سیاسی و ماجرای
واترگیت و تسخیر لانه جاسوسی و حمله طبس و دلتافرس
(که همان قبلی است) صحبت کردن.
توی همین اوضاع که هنوز یک ایستگاه هم از اول خط
عبور نکرده بودیم من خوابم برد و نفهمیدم چه شد. وقتی
بیدار شدم فلکه پارک بودیم و او در کنار من نشسته بود در
حالی که از من متنفر بود و داشت با خودش غرغر میکرد
و من پرسیدم:
- رسیدیم؟
و او در حالی که داشت دندانهایش را روی هم فشار میداد،
گفت:
- بخواب،بخواب ، هنوز صد و سی و سه متر به
ایستگاه آخر مانده. مرتیکۀ مزخرف!
حالا هم اگر شما یک زمانی اتوبوسی را دیدید که
توش چراغ خواب نصب شده و به شیشههایش
پرده زدهاند بدانید من به آرزویم رسیدهام
نمی دانید اتوبوس چقدر جای خوبی برای
خوابیدن است. من خودم دوست دارم به جای
تخت توی اتاق خوابم یک اتوبوس بگذارم. البته
این به خاطر این نیست که میشود داخل اتوبوس راحت
خوابید بلکه به این خاطر است که ما خانوادگی خوش خوابیم.
برادرم بعضی مواقع گم میشد و بعد میدیدی عابری در
خانۀ مان را میزد و میگفت:
- ببخشید این بچۀشماست که توی کوچه خوابیده؟
منم کم و بیش همینطورم. اکثر اوقات از اداره
که میآمدم ، از اول خط که سوار میشدم
میخوابیدم و تا آخر خط بیدار نمیشدم.
برای همین بسیاری از خاطرات خط 66
را انکار در خواب دیدهام!
اما ماجرا درمورد مردی است
که کاملاً بر عکس من بود به
دو دلیل:
تصویر سازی: سروناز خالقی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 169صفحه 30