طنز ناصر فیض
در حقیقت ناگهان شاعر شدم
شست من بعد از کشیدن شد نود
بعد از آن هم رفت تا اطراف صد
اهل اقلیدیم اقلیدس کجاست؟
وانِ حمّام ارشمیدس کجاست؟
ما که از نسل چکاوک نیستیم
از تبار غاز و اردک نیستیم
اینکه میبینی به صورت بینی است
این نه آن بینی که تو میبینی است
بینی من مدتی ناصاف بود
طرح غضروفینهای از قاف بود
فرق شاعر گاه با یک دسته بیل
فرق بین برج ایفل هست و فیل
«ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد»
یک تماشاچی کنار باجه مرد
در خیابان جامی از جامی زدم
پرسه در بن بست ناکامی زدم
چشمهایم تا شب فانوس رفت
دست من تا جیب جالینوس رفت
ناگهان گالیله دستم را گرفت
بندی از انگشت شستم را گرفت
عدهای از شاعران تاریخیاند
از هواداران خط میخیاند
عدهای هم که نمیدانم کیاند
از غزل سازان سبک طوطیاند
شعر من در کوچۀ آگاهی است
نام دختر خالۀ من ماهی است
شعر یعنی بی ترازو اختلاف
شعر یعنی درّهای در اوج قاف
شعر یعنی یک نگاه از پشت پلک
شعر یعنی خانهای آنسوی ملک
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 169صفحه 14