آه ! ای اروند داغم تازه شد
غصههایم باز بیاندازه شد
عشق آیا روح ما را خوانده است
یا کنار نهر عنبر مانده است؟
چشم من هم کاسۀ مجنون شدهست
امشب از داغش وجودم خون شدهست
امشب آرامش ندارد جان من
در هوای شرجی بستان من
درد آبادان خرابم کرده است
داغ دهلاویه آبم کرده است
موسم آیینه گردانی شده است
روح من چندی است «چمران» ی شده است
هرکجای شهر، خون پالاست آه...
نقش دستی از «جهان آرا» ست آه...
آه! ای اسطورههای خاکریز
ای بسیجیهای گمنام ستیز
کاشکی این سینه، زخمی دیده بود
یا که در نارنجکِ «فهمیده» بود
تا نمیدیدم زوال خویش را
کفتران بسته بال خویش را
السلام ای کوچههای ریخته
ای چکاوکهای حلق آویخته
السلام ای نخلهای سوخته
استقامتهای داغ اندوخته
آی ای نیزارها، نیزارها
خاطراتم مانده در آوارها
با نوایم ناله سر کن ای غروب
در غم آزادمردان جنوب
آی ای دیوارهای سر به زیر
ای مشبّک گشته از توفان تیر
زخمتان با درد من آمیختهست
می سرایم قصۀ شمشیر را
خاطرات سرخ بهمنشیر را
ای شلمچه باز تنها ماندهام
از گروه عاشقان جا ماندهام
آی سوسنگرد! روحم خسته است
عقدهها راه گلو را بسته است
مانده در حلقوم من «حرمان هور »
بغض تلخ خاطرات کرخهنور
با هویزه گریه کردم بارها
همنوا با نالۀ آوارها
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 170صفحه 5