یک بابابزرگ دارم که هر روز یک نظریه علمی اعلام
می کنه دیروز اصرار داشت که ما از نوادگان دایناسورها
هستیم
یک عمو دارم که توی خارج زندگی میکنه اون فکر
میکنه که برای هر مسئله ای یک راه حلی وجود داره
یک دایی دارم که وقتی توی ارتش سرخ چین خدمت میکرد
یک روز توی یک عملیات بزرگ باعث شکست ارتش شد
مامان هروقت می خواد از خونه بره بیرون میگه در
رو روی کسی باز نکنی والا از پوستت توپ فوتبال میسازند.
فرمانده باور کنین که من الان نشستم
از ملخ به موش دشمن شناسایی شد.
بشین احمق جان الان ما رو می بینن
بشین
هیچ وقت از کلاس درس خوشم نیومد چون همه اش توی
چشم معلم بودم و همه سوالهای سخت رو از من میپرسید
اوهوی تو که زل
زدی به من حتما جواب
همه سوالها رو بلدی که داری اینطوری نگاه میکنی بوگو ببینم
خلاصه این شد که ترک تحصیل کردم و برای امرار معاش
روزها میرم کنار خیابون و از رقص گردن پول درمیارم
از اون بالا کفتر میایه
یک دانه دفتر مشق میاره...
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 170صفحه 19