مجله نوجوان 170 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 170 صفحه 9

بود که :« راستی مادر .... چرا اسکندر به ما حمله کرد؟» تو چه می­توانستی بگویی؟... و ناچار شدی بگویی:« درست به همین دلیل که تو مثلاً ماهی دوست داری... ماهی شکم­پر.» تصاویر:محمدرسول رضایی جو می­کنم به یاد قد وبالای کوروش می­افتم. و دیگر جواب سؤال­هایش را نمی­دانم.» مخصوصاً آن روز که همسایۀ جدیدتان آمده بود و فریدون که فهمید اسم پسرشان اسکندر است و ناغافل از تو پرسیده آشپزخانه که سرخ بود و هنوز خونی.و مانده­ای که زن همسایه از ترس کتاب به وحشت افتاده یا چاقو؟ و یادت آمد که این یکی سؤالت را از اسکندر پرسیده­ای و اسکندر که تند تند غذایش را می­خورد، با لهجه­ای غریب گفته بود:«هر دو...» و تو هر دو را پرت کردی و زن همسایه را دعوت کردی بیاید تو. او که پسرش را فرستاده و به تو پیغام داده بود بروی واحدشان ولی تو فراموش کرده بودی ،و حالا خودش آمده بود که اگر کاری... و تو گفته بودی باید زنگ بزنی به فریدون که دانشگاه است و بیاید سر راه برایم چند کتاب بگیرد. و زن همسایه به کتابهای ولو شده وسط هال و کتابخانه­ات نگاهی کرد و گفته بود: «ببینم، خفه نشدی از بس این همه کتاب...؟» و تو شکم ماهی را پر کرده بودی و زن همسایه رفته بود. ماهی را که توی فر گذاشتی،چشمهایت پر اشک شده بودند. با خود گفتی:« چرا؟ چرا آن روز و یا آن شب از اسکندر نپرسیدم که چرا این همه کتابها را سوزاند؟ که حالا اگر نسوزانده بود، می­توانستم مشکل خودم را با خودم حل کنم. مشکل خودم را با فریدو ن که تنها دو ساله بود که کوروش تنهایمان گذاشت و رفت و حالا بزرگ شده و وقتی نگاهش

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 170صفحه 9