عکس: سارا قااموس مقدم
تصویر: مجید صالحی
فتومونتاژ: لیلا بیگلری
طنز مرتضی سورج
آقا ! اسم شما چیه؟
این رفاقت دیرینه با کارمند مربوطه
تا به حال خیلی کار راه انداز بوده است
تا اینکه آن اتفاق افتاد.
من توی صف بودم یعنی آخر صف
بودم و گوشهایم را تیز کرده بودم. نفر
اول به کارمند مربوطه گفت: « سلام
آقای عبّاسی...»
چند دقیقه بعد نفر دوم گفت :« آقای
ناصری! بهترید که انشاء الله...»
چند دقیقه بعد نفر سومی گفت :
«آقای مقدّم1 اخوی حالشان چطوره؟ »
من حسابی گیج شده بودم. هر کسی
کارمند مربوطه را به یک اسمی صدا
میزد. نوبت من شد. بر خلاف عادت
همیشگی پرسیدم:
«آقا! اسم شما چیه؟»
کارمند مربوطه گفت:« شما میتونید
بنده رو مرادی صدا بزنید.»
فهمیدم کارمند مربوطه از ما زرنگتر
تشریف دارند و اسم واقعی ایشان را
فقط مشتریهای قدیمی و بچّههای در
و همسایه میدانند.
پیش از هر کار دیگری نام کارمند
مربوطه را بلد شوم؛ البته روش من
اینطوری نیست که بروم و مستقیماً
ازشان بپرسم « ببخشید آقا اسم شما
چیه؟»بلکه گوشهایم را تیز میکنم
و مثل یک ماهیگیر خبره نام کارمند
مربوطه را از بین دیالوگهای دیگر افراد
حاضر در صف صید میکنم. آن وقت
طوری که انگار دست کم 15 سال از
رفاقتم با کارمند مربوطه میگذرد . با
لحنی بسیار صمیمی با او چاق سلامتی
میکنم. کارمند مربوطه هم در بیشتر
موارد گمان میکند که بنده اگر از
مشتریان قدیم بانک نباشم حتماً یکی
از بچّههای محل یعنی آدمهای در
و همسایه و یا یک همکلاسی بسیار
قدیم هستم و به خاطر اینکه نام مرا
فراموش کرده است،خودش را
سرزنش میکند.
ماجرا در صف طولانی بانک اتفاق
افتاد و شروع ماجرا دقیقاً جایی بود که
بنده نفر آخر صف بودم.
پشت باجۀ بانک یک کارمند بسیار
وظیفهشناس،بسیار خوش تیپ امّا
بسیار خونسرد نشسته بود؛ به طوری
که از قیافۀ آرامش میشد فهمید
که به هیچ وجه برای طولانی شدن
صف نگران نیست و دلش نمیخواهد
به خاطر دیگران خودش را به عجله
بیندازد.
بنده طبق یک عادت قدیمی به هر
بانکی که وارد میشوم سعی میکنم
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 170صفحه 28