مجله نوجوان 170 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 170 صفحه 31

دستهایم را باز می­کردم و مثل خلبان پرواز شبانه به جان کوچه­های تاکوما می­افتادم. توی خانه هم هواپیما بازی تمام نمی­شد. چهار صندلی از آشپزخانه می­آوردم تو ی اتاق می­چیدم. دو تا جای بدنه، دوتا هم بال. توی خانه، بشتراز بمباران شیرجه­ای انتحاری استفاده می­کردم. صندلی­ها جان می­داد برای این کار. خواهرم درست پشت سرمن توی کابین کمک خلبان می­نشست و پیامهای اضطراری را به مرکز می­فرستاد:« مرکز! صدای مرا می­شنوید؟ ما فقط یک بمب داریم، ناو هواپیما بر را نمی­گذاریم در برود. بمب را راست توی موتورخانه می­کوبیم. تمام. متشکرم جناب سروان. بخت با ماست. تمام.» خواهرم به من می­گفت: « یعنی می­توانی از پس آن بربیایی؟» جواب می­دادم:« دست کم گرفته­ای؟ کلاهت را بچسب که رفتیم.» کلاهت را بچسب بیست سال از آن ماجراها می­گذرد. 1281 مخزن، 777 پل و 109 پالایشگاه نفت را ویران کردم،چون یقین داشتم که در جنگ، حق با ماست. می­گفتند:« پرل هاربر یادتان نرود!» می­گفتیم:«حتماٌ !» دستهایم را باز می­کردم و مثل بال هواپیما می­گرفتم و شیر دودکنان زو می­کشیدم: رت تت تت تت و هواپیماهای دشمن را به زمین می­ریختم. بچه­ها دیگر از آن بازیها نمی­کنند. بچه­های امروز کارهای دیگری می­کنند. به همین دلیل من هم می­نشینم و مثل شبح بچه به یاد اسباب بازیهای قدیمی دلم را خوش می­کنم. وقتی بچه بودم و هواپیما می­شدم، کار جالبی می­کردم. شبها دو تا چراغ­قوه دست می­گرفتم و روشن می­کردم. زیردریایی را در بهار 1942 غرق کردم. توی دسامبر و ژانویه ، بچه­های محل چپ و راست زیر دریایی می­زدند اما من سرِ صبر و حوصله نشستم و منتظر ماندم. اول بهار صبرم سر آمد. سر راه مدرسه اولین زیردریایی را درست دم بقالی سرکوچه زدم، بنگ! برای زدن زیردریایی دوم، دو سال کمین کردم. سال 1944 دومین زیردریایی را دود دادم. آْخرین زیر دریایی را در فوریه 1945 زدم، جشن تولد ده سالگی­ام را چند روزی بود که پشت سر گذاشته بودم. از هدیه­هایی که گرفتم، حسابی دلخور و دمغ بودم. بعد هم به جان آسمان افتادم! توی آسمان جولان می­دادم و دنبال نفس کش می­گشتم. کوه مانت راینر مثل سردار سفید پوش بلندقامتی پشت سرم خودنمایی می­کرد. من خلبان ستاره و تک خال گروه بودم. سوار پی 38 ، گرومن وایلدکت، پی 51 و مسرایشمیت که می­شدم فلک جلودارم نبود. لابد تعجب می­کنید، من و مسرایشمیت آلمانی؟ هواپیمای غنیمتی بود. رنگ مخصوصی به آن زدم که خودیها مرا عوضی نگیرند و از آن بالا چپه­ام نکنند. همه هواپیمای من را می­شناختند و با دست نشان هم می­دادند، دشمن هم چشمش کور! من 8942 هواپیمای شکاری ، 6420 بمب افکن و 51 هواپیمای باری را سرنگون کردم. هواپیماهای باری را اوایل جنگ زدم. بعداً از هواپیمای باری خسته شدم.خیلی کند حرکت می­کرد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 170صفحه 31