کامیلا کاکی
داستان
فلامینگوها
کنترل ویدیو را دست به دست کرد و
گفت : « جون میده برای راز بقا! » گفتم :
« یعنی همیشه همین کارو می-کردن؟
پس چرا تا حالا کسی ندیده؟
گفت : « مطمئنم پول خوبی بابتش
میدن.»
لیوان چای را جلویش گذاشتم. گفتم:
« دلم شور می-زنه » باید به یکی نشونش
بدیم. حتماً یه اتفاقی داره می-افته !»
پایش را روی پا انداخت و به صفحة
آبی خیره شد و گفت: « خوبه اما به
این تلویزیونها زنگ نزن. ببین شمارة
محیط زیستی، جایی رو داریم. خارجی
باشه بهتره»
خودش زودتر از من بلند شد و دفتر
تلفن را برداشت.
گفتم: « فکر کنم یه اتفاق افتاده باشه !
رفتارشون اصلاً طبیعی نبود.»
گوشی تلفن را توی دستش چپ
و راست میکرد، مثل مواقعی که
می-خواهد جنسی را برای خریدن
سبک، سنگین کند.
شاید، مگه نهنگها نیستن؟ الو.....
فیلم را بر می-گردانم عقب. جزر
شده است. دریا خیلی عقب تر
از جایی است که من ایستاده-ام.
تمام ساحل یک تکه سرخ شده.
مرغهای فلامینگو در تمام ساحل
راه می-روند.هر لحظه هم تعداد
بیشتری از آسمان نازل می-شوند.
بالهایشان را باز می-کنند و روی
شنها فرود میآیند.
جیغها یشان، صدای نفسها و
قدمهای مرا در فیلم محو کرده.
رفته بودم قدم بزنم. این همه پرنده
را که با هم دیدم. برگشتم خانه و
دوربین را با خودم بردم. فصل کوچ
پرندگان نبود. برای همین هم احساس
می-کردم اتفاقی در حال افتادن است.
فیلم دقیقاً از جایی شروع می-شود
که آخرین فلامینگو بر ساحل فرود
می-آید. تصویر بالا وپایین می-رود.
هیچ وقت توی دویدن تصویر خوبی
نمی-شود گرفت.
آره شما نمی-دونید. فوق العاده
است باید ببینیدش. ...حتماً. ....حتما
صدای فیلم را بلندتر می-کنم. صدای
جیغ فلامینگوها می-پیچد توی خانه
عزیزم ! یواش-تر.
صدای تلویزیون را کم می-کنم. شروع
میشود. همة فلامینگوها جمع شدهاند.
آرام آرام کنار هم راه می-روند. کم کم
حلقة بزرگی درست می-شود. حلقة
بعدی درست پشت آن و حلقة
بعدی. ..
بزرگترین فلامینگو وسط ایستاده. دو
سه بار بال می-زند و شعلههای پنهان
زیر بالش را به هوا می-فرستد.جیغ
می-کشد و هم صدا با او بقیه هم جیغ
میکشند. رقص شروع میشود. همه
با هم بالهایشان را به هم می-زنند و
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 173صفحه 26