احمد فرهنگ نیا
اینها رو پاک کنید
آن وقتها عادی
بود. کتاب یک
آدم حسابی را که
چاپ میکردند، روی
جلدش، قبل اسم
نویسنده، چیزهایی
مینوشتند: علامه،
آیت الله العظمی، زعیم
الحوزات العلمیه و از این جور
چیزها.
تحریر الوسیله تازه چاپ شده بود
و روی جلدش قبل از «روح الله» کلی
از این چیزها نوشته بودند. همین که
کتاب را دید، گفت: « اینها رو پاک
کنید.» گفتند: «آقا! چاپ شده، پاک
کردنش مشکله، خرج داره برامون.»
گفت: «خرجش رو من میدم.» امام
هیچ وقت راضی نشد برای چاپ و
تبلیغ رسالهاش از وجوهات شرعی
که پیشش بود خرج کند اما سر پاک
کردن آن نوشتهها، پای پول هم که
وسط آمد، کوتاه نیامد و تا پاکشان
نکردند، نگذاشت پخشش کنند.
***
بد وضعی بود. از ماجرای مدرسۀ
فیضیه خیلی نمیگذشت و امام
میخواست اعلامیه بدهد. از هر ده تا
طلبه، دو سه نفر سرو تنشان باندپیچ
بود و زخمیها را هم از بیمارستان
فاطمیه انداخته بودند بیرون. توی قم
همه ترسیده بودند. بزرگهای حوزه
هم چپ و راست پیام میفرستادند:
«آقای خمینی! اعلامیه ندهید.» رفتم
پیش امام و گفتم که اوضاع این طوری
است. خندید، گفت: «من الان قلبم رو
برای سرنیزههاشون آماده کردم.»
***
اعلامیۀ امام پخش شد و حکومتیها
ریختند توی قم. طلبهها را میگرفتند
میبردند سربازی. وقتی شنید، گفت:
«بگید مصطفی رو هم ببرن سربازی. ما
کار خودمان رو میکنیم.» یک اعلامیه
هم داد و تویش نوشت: «بگذارید
بچههای ما بروند سربازی، آموزش
اسلحه هم ببینند.»
***
آقا روح الله به من گفته بود ماهی سی
دینار بدهم آقا مصطفی برای خرج
منزلش. توی نجف خرجها بالا بود و
خیلی به مصطفی سخت میگذشت.
چند وقت بعد آقا گفت: «از این ماه،
به مصطفی بیست و چهار دینار بده!»
داشتم شاخ درمیآوردم. با سی دینار
واقعاً به مصطفی سخت میگذشت.
فهمیدم رفته پیش آیت الله حکیم و بنا
شده ماهی شش دینار از ایشان شهریه
بگیرد و حالا با این حرف آقا، هیچی
به هیچی.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 188صفحه 12