حامد قاموس مقدم
صد شکر، صد حیف
دلم میخواهد حرفهای قشنگ بزنم.
چیزهای نو بنویسم. از آن چیزهایی
که قند در دل آدم آب میکند دلم
میخواهد یک موسیقی زیبا بشنوم.
دوست دارم که زیباترین شعرهای
جهان را در کوچههایی که به آنها
کوچه باغ میگویند، لا به لای دیوارهای
کاهگلی بلند بلند بخوانم. دلم میخواهد
در تو محو شوم، گم شوم، ناپیدا و
ناپدید، از آن ناپیدا شدندهایی که زودتر
از دیگران مرا بیابی. دلم میخواهد
خودم را برایت لوس کنم تا بیشتر از
بقیه مرا ببینی.
روزهایی که گذشت فرصت همۀ
اینها بود. فرصت سرودن نابترین
ترانهها، زیباترین شعرها، کشف شب،
درک روز.
حس میکنم در این روزهایی که
گذشت، لحظه لحظه به تو نزدیکتر
شدم.
حس میکنم لحظه لحظۀ وجودم با تو
درآمیخته است. در شبهایی که گذشت
بارها به آسمان خیره شدم؛ دریای
ستارگان. آسمان این شبها پر نورتر از
همیشه بود. انگار سقف آسمان به دلم
چسبیده بود. انگار میشد در پولک ریز
آن همه ستاره، آن همه کهکشان، آن
همه عمق، به راحتی شنا کرد، مشت
مشت ستاره در دستم بود.
ماه این شبها هم انگار بزرگتر بود؛
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 188صفحه 24