مجله نوجوان 192 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 192 صفحه 19

تو شانه بزنم، گریه­های کودکی خود را در شبهای دور بشنوم. خودم را از فاصلۀ سی و پنج سال پیش ببینم. کودکی خودرو و بی­تشریفات خودم را تجربه کنم. تو حتی می­توانی منِ من را به من بشناسانی و انسان را که چقدر ضعیف خلق می­شود. تو این قدرت را داری که ضعف انسان را نمایش دهی یعنی یک آیۀ خدا را تفسیر کنی، آیۀ قدرت خدا را. تو می­توانی غبار عادت را از چشمهای من بروبی. گفتم بروبی! مثل این که از همین حالا خانه داری و جارو کردن را شروع کرده­ای! تو حیرت فراموش شدۀ من را به من باز می­گردانی. چه طور این همه زندگی در دو وجب خلاصه شده است؟ عروسکی که مرا می­شناسد، تکرار مؤنث من! نامه­های پیش از میلاد، نامه­های پیش از شناسنامه، نامه­های پیش از زندگی پیش از میلاد، زندگی بدون شناسنامه، زندگی در خواب، نامه را برای کسی می­نویسند که بتواند بخواند و جواب بدهد ولی من تا موقعی که نمی­توانی جواب بدهی برایت می­تویسم. بعداً می­توانم حرفهایم را برایت بگویم. نیازی به نامه نوشتن نیست اما اگر این حرفها را حالا برایت نگویم از دست می­روند. آنها را در صندوق دفترم پس انداز می­کنم برای روزی که خودت بتوانی آنها را باز کنی و بخوانی. شاید روزی هم که تو بتوانی جواب بدهی من نباشم. تو هم اگر حرفی داشتی حتماً بنویس و مطمئن باش که من آنها را از زیر خاک می­خوانم. آن وقت تو هرچه دلت خواست بنویس چون مطمئن هستی که من نمی­توانم جواب بدهم. این به آن در! البته این دنیایی است که من می­بینم و نمی­خواهم دنیای خودم را به چشمهای قشنگ تو تحمیل کنم. تو هم حق داری دنیا را آن جور که خودت می­خواهی تجربه کنی. اگر خواستی می­توانی به تجربه­های من هم بیندیشی. شاید بعضی از آنها به دردی بخورند اگر چه درمان نباشند ولی دردی در آنها هست. از درد، آب خورده­اند. همان طور که من با تو در تاریخ پیش از میلادت حرف زده­ام، تو هم می­توانی با من در زندگی پس از وفات حرف بزنی! من از دیروز با تو که فردایی حرف می­زنم. از دیروز تو با تو در هر فردایی که اینها را می­شنوی یعنی می­خوانی. فردایی که امروزِ توست. می­بینی که هیچ کدام از اینها معلوم نیست و تو می­توانی انتخاب کنی که این فردا کدام امروز تو باشد.... همزاد عاشقان جهان ... اما اعجاز ما همین است: ما عشق را به مدرسه بردیم در امتداد راهرویی کوتاه در آن کتابخانۀ کوچک تا باز این کتاب قدیمی را که از کتابخانه امانت گرفته­ایم -یعنی همین کتاب اشارات را - با هم یکی دو لحظه بخوانیم * ما بی­صدا مطالعه می­کردیم اما کتاب را که ورق می­زدیم تنها گاهی به هم نگاهی... ناگاه انگشتهای «هیس!» ما را از هر طرف نشانه گرفتند * انگار غوغای چشمهای من و تو سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 192صفحه 19