مجله نوجوان 196 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 196 صفحه 28

دستشویی سؤال کنی؟ قلب تونی از جا کنده شد. توالتهای رستورانهای کوچک محلی، عموماً در زیرزمین قرار داشت. پله­های باریک و نمور، راه رسیدن به این زیرزمینها بود. در آن لحظه تونی فکر می­کرد ای کاش سر جلسۀ سخنرانی نشسته بود. او با وحشت به سراغ صاحب رستوران رفت و همانطور که فکر می­کرد، توالت رستوران در اعماق زمین قرار داشت! صاحب رستوران با دیدن صندلی چرخدار آهی کشید و خود را مشغول کاری نشان داد ولی بعد از چند ثانیه، به درد تونی گرفتار شد و تصمیم گرفت آدم خوبی باشد و در پایین بردن صندلی چرخدار به تونی کمک کند. تونی افکار منفی را از خود دور کرد و چند دقیقۀ بعد آن دو آندرو را به زیرزمین برده بودند و بازگشته بودند و ساعتی بعد، تونی و آندرو در اطراف میدان گردش می­کردند. آنها وارد بنای تاریخی میدان شدند. تونی با دیدن پله­های بلند و عجیب و غریب ساختمان به مرز سکته رسید ولی آندرو، گویی هیچ مانعی را نمی­دید. حق با آندرو بود. مردان یونیفورم پوش صندلی آندرو را بالا و پایین می­کشیدند و تونی فرصت داشت که از دیدن معماری بسیار زیبا لذت ببرد ولی تونی قادر نبود روی شاهکارهای معماری تمرکز کند. ذهن او از دیدن زیرزمین رستوران مغشوش شده بود و نمی­توانست خودش را به خاطر افکار خودخواهانه­اش ببخشد. آنها بالاخره از بنا بیرون آمدند و تونی در سکوت، آندرو را روی سنگفرشها هل می­داد. همه چیز در آرامش پیش می­رفت تا زمانی که یک زن کولی به آنها نزدیک شد. او می­خواست یک «طلسم خوشبخی» به تونی بفروشد. طلسمی که خوشبختی به ارمغان می­آورد. تونی از پس زبان کولی بر نمی­آمد. او طلسم را در جیب صندلی چرخدار آندرو انداخت و از تونی بهایش را خواست. تونی جیبهایش را گشت و متوجه شد که پول خرد ندارد، او به هیچ وجه نمی­خواست 100 دلار بابت طلسم بپردازد بنابراین در گوش آندرو گفت: «تو پول خرد داری؟ اگر داری به او بده تا از شرش خلاص شویم و گرنه تا هتل تعقیبمان می­کند.» به محض اینکه دست آندرو به طرف جیبش رفت، فریادهای زن کولی به آسمان رفت. او پشت سر هم بر سر تونی فریاد می­کشید و او را انسانی نالایق و وحشی می­خواند. انسانی که به دوست بیمارش برای چند پنی ناقابل فشار می­آورد. سر و صدای زن، مردم را دور آنها جمع کرد. همه به تونی نگاه می­کردند و حرفهای زن را تأیید می­کردند. زن ناسزاگویان طلسم خوشبختی را از جیب صندلی چرخدار بیرون کشید، تونی را هل داد و از میان جمعیت خارج شد. صدای زن تا چند دقیقه بعد به گوش می­رسید. او همۀ نفرینهای عالم و ناسزاهای آبدار را نثار تونی می­کرد. آندرو از ته دل می­خندید، او با این ماجرا کلی تفریح کرده بود ولی بیچاره تونی، او در راه برگشت به هتل، حتی یک کلمه حرف نزد!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 196صفحه 28