مجله نوجوان 196 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 196 صفحه 30

فریبا دیندار تیکه، تیکه، تیکه داستان نقطه کوچولو و شیطنتهایش یکی بود یکی نبود. یه «نقطه» کوچولو بود که از دنیای «نقطه­ها» فرار کرده بود و هی «حروف الفبا» رو اذیت می­کرد. می­رفت رو سر «ح» می­نشست و «ح» رو می­کرد «خ». می­پرید رو شکمش می­شد «ج». می­رفت رو «ر» می­شد «ز» بعد سر می­خورد می­اومد پایین و می­نشست رو شونه­های «د» می­شد «ذ». «ط» رو محکم می­گرفت و می­شد «ظ». از گوشهای «ع» می­گرفت، می­نشست روی سرش و می­شد «غ». می­رفت کنار نقطۀ «ف» می­نشست و رو شونه­هایش سنگینی می­کرد، کمر «ف» بیچاره رو خم می­کرد و می­شد «ق». قلم دوش «ص» می­شد و «ص» رو می­کرد «ض». خودش رو می­انداخت بغل «ل» و می­شد «ن». هی رو سر این حرف اون حرف می­پرید و همه چیز رو به هم می­ریخت. همۀ «حروف الفبا» کلافه شده بودند، حتی اونایی که نقطه نداشتند. و «نقطه کوچولو» هی شیطنت می­کرد. آخه تو دنیای «نقطه­ها» خیلی حوصله­اش سر می­رفت. همیشه تک و تنها یه گوشه می­نشست و به نقطه­هایی که مال «حروف الفبا» شده بودن نیگا می­کرد و هی «اه اه...» می­کرد! تا اینکه یه روز یه نویسندۀ مهربون یه داستان دربارۀ «نقطه کوچولو و شیطنتهایش» نوشت. دست «نقطه کوچولو» رو گرفت و بردش آخر داستانی که براش نوشته. حالا «نقطه کوچولو» اونقدر معروف و مهم شده که همۀ نقطه­های دنیا بهش حسودی می­کنن و اونا هستن که هی «اه اه...» می­کنن! اینا ها! نیگاش کن، ببین چه آروم این جا نشسته و داره لبخند می­زنه فیله اومد آب بخوره... دست مشت شدۀ کوچولویش را دراز کرد روبه رویم و همین طور که تو چشمهایم نگاه می­کرد، لبخند زد و گفت: «بازم می­خوام، بازم بگو!» نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «خسته شدم. بسه دیگه!» همینطور که توی چشمهایم نگاه می­کرد با لحن محکم­تری تکرار کرد: «بازم می­خوام، بازم بگو!» انگشت کوچولوی دستش را گرفتم لای انگشتهایم، لبخندی روی لبهایش موج می­زد، زودتر از من شروع کرد: «لی لی لی لی حوضک، فیله اومد آب بخوره...» مشتش را باز کردم و بلند گفتم: «اما یادش اومد تشنه نیست و رفت خونشون!» و دستش را انداختم روی پایم. گریه نکرد. حتی نگاهی هم به من نکرد تا دوباره اصرار بکند. عروسکش را گرفت بغلش، سیب گاز زده­اش را انداخت روی فرش و رفت خانۀ­شان.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 196صفحه 30