ماشاالله برای خودم خانم شدهام!
مامان که مریض شده فهمیدهام روزی
بیشتر از ده بار ایستادن کنار ظرفشویی و
شستن یک عالم لیوان و قاشق، کار چندان
سختی به نظر نمیرسد و برای داغ کردن
شیر لازم نیست کنار گاز بایستم و شیر را
توی شیر جوشکن هم بزنم!
فهمیدهام که هر شعلۀ گاز با کدام دستگیره
روشن میشود و برای گرم کردن غذا لازم
نیست قبل از هر چیز نصف لیوان آب روی
برنج خالی کنم.
این را هم فهمیدهام که یک پیمانه چای
برای هر چهار نفرمان کافی به نظر میرسد و
لازم نیست سه چهار قاشق توی قوری چای
بریزم.
جای شکر و فندک را پیدا کردهام و میدانم
توی هر کابینت و کشو چه وسایلی است.
فهمیدهام وقتی کبریت تمام میشود میتوان
گاز را با فندک روشن کرد و عذاب آور است
اینکه تمام روز باید حواست به بطریهای آب
توی یخچال باشد تا خالی نشوند و همه چیز
طبق قوانین خودش پیش برود. چراغهای
اضافی خاموش شود، درجۀ یخچال روی 4
باشد و موقع کار کردن توی آشپزخانه حتماً
دمپایی بپوشم!
و بدتر از همۀ اینها این است که بابا و
مسعود توقع دارند مثل مامان با آنها رفتار
کنم.
این را هم فهمیدهام که بیهنرترین دختر
شناخته شده در تاریخ هستم و آنقدر پررو
تشریف دارم که کشفیات جدیدم را به
رشتۀ تحریر در میآورم و این جا به نمایش
میگذارم!
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 196صفحه 31