مجله نوجوان 202 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 202 صفحه 24

لیلا بیگلری قسمت پنجم من جاسوس نیستم! مگی، هری و تامی داشتند بلند بلند با هم بحث می‏کردند ولی وقتی جان وارد اتاق شد، حرف خود را قطع کردند. مگی که حالش خیلی بهتر از گذشته بود با دستپاچگی از جان پرسید: با اِلِسا حرف زدی؟ جان سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: در دسترس نیست. جان متوجه نگاههای مشکوک مگی و هری و تامی شد و پرسید: طوری شده؟ هری از اتاق رفت بیرون و تامی پرسید: کسی قهوه می‏خوره؟ و بدون اینکه منتظر جواب بماند لیوانهای قهوه را برداشت و از اتاق بیرون رفت. جان دوباره سعی کرد که شمارۀ اِلِسا را بگیرد ولی گوشی را به کناری انداخت و گفت: نمی‏گیره! بعد ادامه داد: اینا کجا رفتن؟ مگی نگاهش را از جان دزدید و خودش را با کامیپوتر مشغول کرد. همین مسأله شک جان را بیشتر کرد و پرسید: طوری شده؟ مگی مِن و من کنان پرسید: جان! تو و اِلِسا کِی ازدواج کردین؟ جان که نمی‏دانست مشکوک بودن این قضیه از چه چیز است، گفت: هفت هشت سالی هست. چطور مگه؟ مگی لبش را گزید و بعد روی صندلی چرخید و گفت: می‏دونستی یهودیه؟! جان ناگهان جا خورد و در حالی که گیج شده بود، خواست مسأله را به شوخی بگیرد ولی وقتی چهرۀ نگران و جدّی مگی را دید، متوجه شد که قضیه خیلی جدّی است. وقتی تامی با سه لیوان قهوه به اتاق برگشت، جان سرش را میان دستهایش گرفته بود و مگی با نگرانی او را نگاه می‏کرد. جان با صدای خفه‏ای گفت: امکان نداره! تو از کجا اینقدر مطمئن هستی؟ مگی به تامی اشاره‏ای کرد و تامی فوراً یک دی وی دی را از داخل کیف دستی خود که کنار اتاق بود بیرون آورد و به مگی داد. مگی دی وی دی را داخل درایو کامپیوتر قرار داد و به جان گفت: خودت بیا ببین! وقتی جان پشت کامپیوتر نشست، متوجه شد که حق با مگی است. اِلِسا یعنی همسر جان، یک یهودی بود که سالهای قبل با خانواده‏اش به نیویورک آمده بود. پدر اِلِسا که جان تا آن روز تصور می‏کرد مرده است، یک ژنرال اسرائیلی بود. حتی زنی که تا آن روز فکر می‏کرد مادر اِلِسا است، در واقع دایۀ اِلِسا بود و مادرش سالها پیش آنها را ترک کرده بود و ناپدید شده بود. جان هر چه بیشتر فایلهای درون دی وی دی را می‏گشت، بیشتر گیج می‏شد. چیزی که بیشتر او را گیج کرده بود این بود که این مسأله چه ربطی به مشکلات پیش آمده برای او داشت. او دوباره شمارۀ اِلِسا را گرفت ولی همچنان در دسترس نبود. به توصیۀ مگی، تامی یک لیوان آب با یک قرص آرام‏بخش برای جان آورد. بعد از چند ساعت که جان قدری آرامش خود را به دست آورد، از مگی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 202صفحه 24