مجله نوجوان 202 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 202 صفحه 25

خواست که قضیه را برایش روشن کند. مگی گفت که باید تا برگشتن اِدی صبر کنند. اِدی به محض ورود متوجه اوضاع پیش آمده شد. اِدی کلاهش را برداشت و دور انگشتش چرخاند، بعد به طرف جان رفت و کنار او نشست. بعد دست جان را در دست گرفت و گفت: حقیقت خیلی بزرگتر از اونیه که فکرش رو بکنی! شاید تحملش رو نداشته باشی! جان ملتمسانه در چشمان اِدی نگاه کرد و گفت: خواهش می‏کنم! اِدی نفسی عمیق کشید و گفت: ما چهار نفر عضو سازمان ضد جاسوسی هستیم. جان ناگهان از روی صندلی بلند شد. هری همان لحظه وارد اتاق شد و گفت: ردّ اِلِسا رو گرفتم. در ضمن تا ده دقیقه دیگه باید از اینجا بریم. مأمورای فدرال دارن میان! تا جان به خودش بیاید، همگی درون یک تانکر شدند که مخصوص حمل شیر بود و اِدی ماشین را راه انداخت. جان همچنان بهت زده بود. تامی دستش را روی شانۀ جان گذاشت و گفت: هِی پسر! چرا به هم ریختی؟ جان نگاه غضبناکی به تامی کرد و دستش را از روی شانه‏اش انداخت. مگی با دیدن این صحنه گفت: ما چند ساله که اِلِسا و تو رو زیر نظر داریم. تا همین چند روز پیش هم خیال می‏کردیم دستتون توی یک کاسه است. انگار که کامیون از روی یک دست‏انداز رد شد چون همۀ آنها تعادل خود را از دست دادند و سر جان محکم به سقف تانکر خورد. هری ادامۀ حرف مگی را گرفت و گفت: تو بدون اینکه بخوای سالهاست که داری به اون گروه صهیونیست خدمت می‏کنی. جان با تعجب به هری نگاه کرد. هری ادامه داد: تو خیال کردی اونها این حمله رو با عکسهای تو انجام دادن؟ یعنی اونقدر امکانات نداشتن که به عکسهای تو محتاج نباشن؟ در واقع تمام حملۀ میکروبی به پرو به وسیلۀ تو و چند نفر دیگه انجام شده. حالا هم اگر مسألۀ برزیل رو مطرح کردن بیشتر به خاطر اینه که تو رو گیر بیارن. جان با سردرگمی گفت: من نمی‏فهمم! یعنی آلودگی میکروبی رو من حمل کردم؟ یعنی الآن خودم هم آلوده‏ام؟! مگی گفت: نه! تو در حقیقت کد گذاریهای محله رو انجام دادی. تامی ادامه داد: تمام نقاطی را که تو از آنها فایل ارسال کردی و به شبکۀ ماهواره‏ای وصل شدی به عنوان یک نقطه برای حملۀ میکروبی کدگذاری شده. جان ناگهان فرو ریخت. انگار که دنیا روی سرش خراب شد. هری از جیبش چیزی شبیه گوشی همراه بیرون آورد و بعد از نگاه کردن به آن گفت: اِلِسا و پسرت توی انگلستان دیده شدن! مگی دستش را روی شانۀ جان گذاشت. جان به روی دو پا نشست و به نقطه‏ای خیره ماند. تانکر با تکان شدیدی متوقف شد. اِدی درِ بالای تانکر را باز کرد و گفت: بیاین بیرون! رسیدیم. ادامه دارد...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 202صفحه 25