مجله نوجوان 202 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 202 صفحه 20

لیلا بیگلری دختران عاشورایی از کودکی همیشه به اینکه یک دختر بودم افتخار می‏کردم و هیچگاه آرزو نکردم که پسر باشم. در بازیهایم و در رؤیاهایم از اینکه دختر بودم احساس شادمانی می‏کردم مخصوصاً در مواقعی که قرار بود یک کار سنگین در خانۀ‏مان انجام شود. مثل وقتی که پدرم میوه می‏خرید و می‏خواست پاکتهای میوه را از ماشین به خانه بیاورد؛ در آن وقت حتماً برادرهایم را صدا می‏زد و آنها هم بی‏چون و چرا اطاعت می‏کردند یا وقتی که نان منزلمان تمام می‏شد، آن وقت بود که پدرم بر سر برادرانم فریاد می‏کشید و چند تا از آن حرفهای قشنگ را که نشانۀ تنبلی و بی‏قیدی یک پسر است نثارشان می‏کرد. حتی بعضی از وقتها برای آنکه آن دو را ضایع کنم برای بعضی از کارها مانند به خرید رفتن داوطلب می‏شدم، آنجا بود که یا آن دو به سرعت سراغ آن کار می‏رفتند یا اینکه مورد شماتت مادر و پدرم قرار می‏گرفتند. در هر حال همیشه همه چیز به نفع من تمام می‏شد تا اینکه چند سال پیش مادرم مریض شد و بیماری­اش تا ایام محرّم طول کشید. من هر سال به همراه مادرم به مسجد می‏رفتم و قبل از اذان مغرب با کمک چند دختر دیگر شبستان مسجد را جارو می‏کردم. مادرم در آشپزخانۀ مسجد چای و اسفند آماده می‏کرد و من کاسۀ بزرگ قند یا جعبۀ خرما را در شبستان زنانه می‏چرخاندم و به عزاداران تعارف می‏کردم ولی آن سال که مادرم مریض شد و نتوانست مرا با خود به مسجد ببرد، دست به دامان پدرم شدم. پدرم مرا با خود نبرد چون او با برادرانم در دستۀ عزاداران امام حسین علیه‏السلام زنجیر می‏زدند و من به عنوان یک دختر نمی‏توانستم همراه آنان دنبال هیأت راه بیفتم و زنجیر بزنم. مادرم آن سال را به خاطر

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 202صفحه 20