مجله نوجوان 202 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 202 صفحه 7

هنگامی که روی تشک دراز کشید، احساس کرد روی سبزه‏های باغچه دراز کشیده است. صدای خِش‏خِشی وحید را به خودش آورد. کمی ترسید امّا وقتی درآن تاریکی چشمهای گربۀ سفیدی که درپشت ‏بام همسایۀشان زندگی می‏کرد را تشخیص داد، آرام گرفت. گربۀ سفید از گوشۀ دیوار گذشت و به کنار حوض آمد. وحید نگران ماهیهای توی حوض شد. گربۀ سفید زبانش را درآورد و شروع کرد به لیسیدن آبهای کنار پاشویه و بعد از لحظه‏ای به بالای حوض رفت و در آن خیره شد. وحید قلبش از اینکه خواب ماهیها آشفته ‏شود به تاپ تاپ افتاد. به همین خاطر تصمیم گرفت باقدرت فریاد بزند: پیش... اما فکر کرد پدر و مادر و برادر کوچکش که در گوشۀ دیگر حیاط در خواب هستند، بیدار می‏شوند. گربۀ سفید بی‏توجه به اطرافش در آب حوض خیره شده بود. وحید آرام از جایش بلند شد و به سمت حوض رفت. گربۀ سفید متوجه نشد وحید به سوی او می‏آید. ماه در حوض مثل یک بشقاب نقره‏ای براق بود، ماهیها دیده نمی‏شدند. گربۀ سفید ناگهان حضور وحید را احساس کرد و بلافاصله برای فرار از دست وحید به سمت گلدانهای کنار حوض پرید. یکی از گلدانها بر اثر برخورد با پای گربۀ سفید به طرف پایین سقوط کرد. وحید با یک خیز سریع، گلدان را گرفت. گربۀ سفید به بالای دیوار رسیده بود. ماه هنوز در آب حوض برق می‏زد. گلدان سرد بود. شکل گلدان برای وحید آشنا بود. جنس آن فلزی بود. وحید یادش آمد از وقتی در امتحان کاردستی مدرسه نمرۀ بیست از آقا معلم گرفته بود و همین امشب که در خوابش آمده بود، دیگر داشت آن را به فراموشی می‏سپرد. وحید قوطی خالی شیر خشک یا همان فانوسش را که مادر به جای شمع در آن بوتۀ کوچک گل محمدی کاشته بود را برداشت و به کنار بسترش برد. بوته یک غنچۀ کوچک آمادۀ شکفتن داشت. وحید به یاد حرف مادر بزرگش افتاد که می‏گفت: حضرت محمد وقتی کار می‏کرد و عرق می‏ریخت، از جای افتادن عرقها بر روی خاک، بوتۀ گل محمدی سبز می‏شد. پلکهای کوچک وحید سنگین و سنگین‏تر می‏شد. وحید بینی‏اش را نزدیک غنچۀ گل گرفت و یک نفس عمیق کشید... ماه همچنان در آسمان بر روی زمین با مهربانی نور می‏پاشید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 202صفحه 7