بوی سیب
در دستههای سینهزنی، هر سال
این عابر غریب سیهپوش
این سوگوار- بیرق خونین به دوش- کیست؟
این مرد بیقرار که در جانش
چیزی شبیه شعلۀ داغی هست
بانگ حزین نوحهگر اوست
هر جا که خیمهای و چراغی هست!
***
امسال هم
او آمد و پراکند
در دستههای سینهزنی باز بوی سیب
اما کسی ندانست
این سوگوار کیست
این عابر غریب...
فاطمه سالاروند
روز عاشورا میشد
روز عاشورا میشد
گریه میشد
زاری میشد
دستهها جاری میشد
آدما موج میزدن
یه طرف پرواز کاه
یه طرف ابری ز آه
پیرهنا همهش سیاه
یه نفر شمر میشد
یه نفر امام میشد
یه نفر شیر میشد
یه نفر اسیر زنجیر میشد
طبلا
روی شترا
صدا میکرد
صداها با همدیگه
دس میدادن
باغ ملی
میلههاش
پر میشد از پیر و جوون
مرد و زن
طبل سرخ دلشون صدا میکرد
یادمه من رو دوش بابام بودم
دستای گریه یواش
شونههای بابامو تکون میداد
من دلم همهش میخواس
شمره بیچاره بشه
زنجیرا پاره بشه
عمران صلاحی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 202صفحه 34