مجله نوجوان 214 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 214 صفحه 12

گاو برایتان مانده ، ما بالاخره یک کاری می کنیم ، بچه ها ، من و عروس تان دست و روی شما را می بوسیم . از پدر به پسر پسرم! گاو را فروختم ، اگر فقط به خاطر نامه ی تو بود نمی فروختم . اما نامه ای از برادرت آمد که دیگر نتوانستم طاقت بیاورم ، مادرت دو روز و دو شب خودش را کشت از بس که گریه کرد و به سینه اش زد . آن طور که برادرت نوشت بود ، مأمور به در خانه اش آمده که جلبش کند ، نمی دانم تلویزیون بوده ؟ چی بوده ؟ خریده اما نتوانسته پولش را سر وقت بدهد . چند روز مهلت گرفته و اگر همین روزها بدهی اش را نپردازد ، باید به زندان برود . من هم دیدم که نمی توانم بنشینم و نگاه کنم که پسرم را به زندان ببرند . مگر می شود ؟! به همین خاطر رفتم به و گاو را فروختم . کمی پول برای تو و کمی هم برای برادرت می فرستم . یک کیسه هم حبوبات و این چیزها که مادرت تهیه کرده برایت می فرستم . من و مادرت ، روی بچه ها و عروس مان را می بوسیم . از پسر به پدر : پدر فداکارم! به محض رسیدن پول ها ، چشم هایم پر از اشک شد ، با عروس تان نشستیم و نقشه ریختیم که دیگر از شما انتظار نداشته باشیم . با آخرین پولی که فرستاده بودید ، 4 ماه را به خوبی و خوشی گذراندیم . اما از آن جا که هر روز قیمت ها گران تر می شود ، هر نقشه ای که برای هزینه ی زندگی می کشیم ، به سرعت نقش بر آب می شود . باور نمی کنید! کفش هایم تکه پاره شده و نمی توانم حتی یک جفت کفش معمولی ارزان بخرم . هرچه زغال داشتیم ته کشید ، دیگر خواب ندارم . این ها را نمی گویم که یک مرتبه تصمیم به فروش گوسفندها بگیرید ، نه هرگز این کار را نکنید . اگر در خانه ی شما روغنی ، شیری ، پنیری پیدا می شود به خاطر همین چند تا گوسفند است ، این ها هم نباشد که . . . ما مجبوریم به هر شکلی که شده با زندگی کنار بیاییم ، حتی اگر ناراحت بشویم زمستان ها را در سرمای شدید با کمبود سوخت بگذرانیم باید تحمل کنیم . من ، عروس و بچه ها دست شما را می بوسیم . از پدر به پسر : فرزندم! مادرت دست بردار نبود ، پایش را توی یک کفش کرد که گوسفندها را بفروش! من هم فروختم . حتی یک گوسفند هم نگذاشتیم که بماند . نصف پولش را برای تو و بقیه را برای برادرت پست کردم . باز هم وضع تو کمی بهتر است! برادرت زندگی بسیار پرمشقتی دارد . نمی دانم پایه ی حقوقش پایین است یا مشکلی در کارش هست که همیشه دستش تنگ است . زنش هم وضع حمل کرده . هزینه ی آن را با بدبختی از بقال محله قرض کرده اند . کاش دستم می شکست و نمی گذاشتم که بروید کارمند شوید . زندگی شما را فدای « حسین دست کج » کردم ، مادرت یک کیسه حبوبات و خرت و پرت آماده کرده که برایت می فرستم! روی تو ، عروس و بچه ها را می بوسم .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 214صفحه 12