مجله نوجوان 214 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 214 صفحه 13

از پسر به پدر : پدر ارجمندم ، مادر عزیزم! شکر خدا خیلی خوبیم! عروس تان هم حالش خوب است . بچه ها هم همین طور ، سه ماه بود که فکرمان راحت شده بود . دیروز صاحب خانه آمد ، باز هم می خواهد کرایه را بالا ببرد . از چی و از کجا گله کنم ؟! یک کیلو گوشت سیصد لیره شده ، تخم مرغ دانه ای 7 لیروه! واقعاً با حسرت به آن ها نگاه کنیم . همین دیروز از طرف اداره ی برق و سازمان آب آمدند و برق و آب را قطع کردند ، الان این نامه را دارم زیر نور شمع می نویسم ، دست مادرم را می بوسم . از پسر به پدر : زنده باشی پدر! پولی را که فرستاده بودید رسید . اما چه کنیم با این تورم و گرانی ؟ روز به روز وضع بدتر می شود به قول معروف : سوراخ بزرگ ، اما وصله کوچک است! نوه ی بزرگتان ، خیلی ضعیف شده ، در واقع دچار سوء تغذیه شده و الان مریض است . چیزی هم نیست که به او بدهیم تا تقویت شود . می دانم! در خانه نه گاوی مانده و نه گوسفندی ، که ما هم از شما انتظار چیزی را داشته باشیم . فقط نوشتم که بدانید ، اگر یک مرتبه ، فردا روزی گفتند نوه تان مُرد ، خبر ناگهانی نباشد و زیاد ناراحت نشوید . عروس و بچه ها دست شما را می بوسند . از پدر به پسر : پسرم! مانده یک اتاق و من و مادرت . اگر این اتاق را هم بفروشیم آواره می شویم . مادرت دیگر خیلی پیر شده است و من فکر نمی کنم که که دیگر خیلی پیر شده است و من فکر نمی کنم که کسی حاضر باشد با او زندگی کند . پسرم! بهترین کار این است که ، کمی پول از کسی قرض کنی و دست زن و بچه ات را بگیری و بروی آنکارا سراغ مقامات بالا . . . و به آن ها بگویی که حال و روزمان چنین است! شاید از خودت بپرسی : « یعنی کسانی که در آنکار نشسته اند از این اوضاع بی خبرند ؟! » نه جانم! بی خبر نیستند . به روی خودشان نمی آورند . یادت باشه! تا وقتی که یک نفر یک نفر برویم و از روزگار نابه سامان خود ، پیش کدخدا شکایت کنیم ، هیچ اتفاقی نمی افتد! اما اگر همه ی اهالی ده دست به دست هم بدهند و دست جمعی این حرکت را بکنند بالاخره کدخدا هم کوتاه می آید . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 214صفحه 13