سرانجام روت گفت : تصورم این است فرانک وقتی کار همه چیز تمام بشود احساس خوشبختی می کنم !
فرانک گفت : "تقریباً کارش تمام است . ما بدتر از این ها را گذرانده ایم !"
گیج شده بودم آن ها بدتر از چه را گذرانده بودند . دیگر به این مسئله فکر نکردم . پاورچین به تختم برگشتم .
- بیدار شو . موجود زمینی خوش خواب !
صدای عمه کاترین بود که سایبان ها را کنار زد و نور خورشید را به اتاقم آورد . به نظرم یکی از روز های گرم آلفا شروع شد .
- صبح به خیر عمه کاترین
-منظورت ظهر به خیر است ؟ دیگر چون تقریباً ظهر است ! سفر آلفا بیشتر از آنچه فکرش را می کردی خسته ات کرد . تفریح امروز برادرزادۀ عزیزم چیست ؟ چه دوست دارد بکند ؟
- برادر زادهتان می خواهد شما را برای سفر به زمین کمک کند .
- چرند نگو . امروز خیلی گرم است باید چیزی بخوری و در استخر شنا کنی .
- شما هم برای شنا می آیید ؟
انگار بدترین پیشنهاد دنیا را به او دادم .
- مسلّم است که نه . من از شنا متنفرم
- ها ؟
حیرت کردم . پدر گفته بود او عاشق شناست ، اصلاً چرا استخر شنا ساخته است ! ؟
- در ضمن ، من کار های زیادی دارم که باید به آن ها برسم .
و با ظاهری آزرده اتاق را ترک کرد . دلم می خواست خواهرم ژان اینجا بود تا کمی با هم حرف می زدیم همه چیز خیلی غیر عادی و عجیب به نظر می رسید . منظورم این است که من این همه راه نیامده بودم که در استخر شیرجه بزنم ، آمده بودم به برگشتن عمه کاترین کمک کنم . ولی او انگار خیال ترک کردن آلفا را نداشت . لباس پوشیدم و رفتم چیزی بخورم . روبوت های خدمتکار از من پذیرایی کردند و بعد همه چیز را تمیز کرده و باغبانی کردند . خبری از آربوها
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 20 پیاپی 232 / 7 شهریور 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 232صفحه 15