مجله نوجوان 232 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 232 صفحه 15

سرانجام روت گفت : تصورم این است فرانک وقتی کار همه چیز تمام بشود احساس خوشبختی می کنم ! فرانک گفت : "تقریباً کارش تمام است . ما بدتر از این ها را گذرانده ایم !" گیج شده بودم آن ها بدتر از چه را گذرانده بودند . دیگر به این مسئله فکر نکردم . پاورچین به تختم برگشتم . - بیدار شو . موجود زمینی خوش خواب ! صدای عمه کاترین بود که سایبان ها را کنار زد و نور خورشید را به اتاقم آورد . به نظرم یکی از روز های گرم آلفا شروع شد . - صبح به خیر عمه کاترین -منظورت ظهر به خیر است ؟ دیگر چون تقریباً ظهر است ! سفر آلفا بیشتر از آنچه فکرش را می کردی خسته ات کرد . تفریح امروز برادرزادۀ عزیزم چیست ؟ چه دوست دارد بکند ؟ - برادر زادهتان می خواهد شما را برای سفر به زمین کمک کند . - چرند نگو . امروز خیلی گرم است باید چیزی بخوری و در استخر شنا کنی . - شما هم برای شنا می آیید ؟ انگار بدترین پیشنهاد دنیا را به او دادم . - مسلّم است که نه . من از شنا متنفرم - ها ؟ حیرت کردم . پدر گفته بود او عاشق شناست ، اصلاً چرا استخر شنا ساخته است ! ؟ - در ضمن ، من کار های زیادی دارم که باید به آن ها برسم . و با ظاهری آزرده اتاق را ترک کرد . دلم می خواست خواهرم ژان اینجا بود تا کمی با هم حرف می زدیم همه چیز خیلی غیر عادی و عجیب به نظر می رسید . منظورم این است که من این همه راه نیامده بودم که در استخر شیرجه بزنم ، آمده بودم به برگشتن عمه کاترین کمک کنم . ولی او انگار خیال ترک کردن آلفا را نداشت . لباس پوشیدم و رفتم چیزی بخورم . روبوت های خدمتکار از من پذیرایی کردند و بعد همه چیز را تمیز کرده و باغبانی کردند . خبری از آربوها دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 20 پیاپی 232 / 7 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 232صفحه 15