مجله نوجوان 232 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 232 صفحه 10

داستان دوست ملاقات با آفتاب امیر حسین فردی تصویرگر : طاهر شعبانی مجموعه قصه "ملاقات با آفتاب" نوشته امیر حسین فردی توسط نشر عروج ، در تیراژ 3000 جلد با قیمت 650 تومان چاپ شده است داستانی از این مجموعه را می خوانیم . از اول هم راضی نبود اینجا بیاید . تو رو دربایستی گیر کرد و آمد . حالا که آمده بود ، سخت پشیمان بود حتی از دست خودش عصبانی بود که چرا قاطعیت به خرج نداد و به امین "نه :" نگفت . اگر "نه" می گفت و نمی آمد ، حالا داخل اتاق خودش بود . روی تخت همیشگی اش دراز کشیده بود . آنجا دیگر به اختیار خودش بود هر کاری که دلش می خواست می کرد ، می توانست حرارت بخاری را به میل خود کم و زیاد کند اگر از برنامه های تلویزیون خوش آمد . یکی را انتخاب کند و تماشا کند و یا موسیقی گوش کند و سیگار بکشد . بخوابد ، نخوابد ، راه برود ، بنشیند . خلاصه هر کاری که داخل آن چهاردیواری اتاقش در پاریس دلش می خواست ، انجام بدهد . احساس کند در اختیار خودش است داخل اتاق خودش ، همه چیز ، همان هایی هستند که از چند سال پیش داشته ، مال خودش بوده ، همان چهاردیواری مألوف که برایش یک کارخانۀ مدرن رؤیابافی بود . رؤیاهای شیک . رؤیای امروزی ، رؤیاهای آخرین مد ، همراه با تازه ترین نوار موسیقی خوانندگان روز فرانسه. حالا نه تنها آن اتاق و آن اشیای آشنا را از دست داده بود ، بلکه در واقع از دنیای خود کنده شده بود و به جای دیگر آمده بود . یعنی از یک شهر به یک روستا ، مجبور بود با امین زیر یک پتو ، در هوای سرد این اتاقک روستایی سر کند . امین را دوست داشت ، پسر خوبی بود راست و درست و با صفا ، چند سالی بود که از ایران آمده بود . تو دانشگاه با هم آشنا شده بودند و بدون قرار قبلی از یکدیگر خوششان آمده بود؛ اما یک فرق کلی میان او و امین بود . امین قرص و محکم به نماز وروزه هاش چسبیده بود ول کن نبود . با انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی هم رابطه داشت ، گاهی در شهرهای مختلف در جلسه های سخنرانی شان شرکت می کرد و جزوه هایشان را برای او هم می آورد . اما او اهل این حرف ها نبود . به قول خودش اهل هیچ فرقه ای نبود ، از همان تهران ، دور سیاست را خط قرمز کشیده بود و طرفش نمی رفت ، حوصله اش را هم نداشت ، می خواست درسش را بخواند و مدرکش را بگیرد و به ایران برگردد . آنجا هم تا رسید ، بهترین شغل را از نظر درآمد و موقعیت اجتماعی انتخاب کند و زندگی بکند .کاری به کار هیچ حزب و گروهی هم نداشته باشد . اما امین مثل او فکر نمی کرد ، کله اش داغ بود . مدام از نهضت و انقلاب و رژیم حرف می زد برای خودش نقشه می کشید . آیندۀ سیاسی ایران را طراحی می کرد نظام شاهی را کناری می گذاشت و به جای آن یک نظام اسلامی می نشاند و بعد شروع می کرد به تعریف خصوصیات یک حکومت اسلامی او حوصله اش سر می رفت و می پرسید : - خیلی خوب ، این ها را گفتی همه اش درست . تو حکومت شما موسیقی هم هست ؟ - موسیقی ! ؟ به ! بهترین موسیقی ها ، سالم ترین آهنگ ها تو حکومت اسلامی هست - سینما چی ، سینما هم دارید ؟ - بله که داریم . اما سینمای مطلوب و پاک - پارک و گردش و تفریح و این جور چیزها هم پیدا می شود ! ؟ - تا دلت بخواهد ! خداوند که صاحب تمام این زیبایی ها و زندگی است ، همه را دعوت به لذت بردن از آن ها می کند . می دانست که دارد بدجنسی می کند و می خواهد امین از کوره در برود . - خیال بافی چطور ؟ یعنی همین که من دوست دارم . توی اتاق ، روی تختم دراز بکشم ، نم نمک سیگار بکشم و هی خیال ببافم . - گفتم که زندگی به معنای واقعی و سالم خودش مورد تأیید اسلام است . اصلاً اسلام ، دین انسان سازی است ، فهمیدی ؟ - حالا که این طور است ، کاری به کار من نداشته باشید ، من دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 20 پیاپی 232 / 7 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 232صفحه 10