مجله نوجوان 250 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 250 صفحه 5

یاد ایام سین. حسینی پانزدهم شعبان ـ میلاد امام مهدی(عج) خوابی بشکوه پر از صدف و غزل، خوابی که موج را آرام میکرد. خوابی که نسیم را به جنبش درمیآورد. سامرا کجا و رم کجا؟ دلت چگونه این همه دوری را تحمل میکرد؟ بالش نرم و آرامشبخش خانة عسکری کجا و تخت پرآشوب قدرت و سلطنت کجا؟ روحت چگونه با این همه آشوب و صدا کنار آمده بود؟ از قصر، بیرون بیا. انگشتت را بر هوا بکش. ببین چهقدر ویروس، زیر پوست زمان میلولند! کتاب قصر و سلطنت را ببند و جزوه امامت را بگشا. با رمل های داغ صحراها کنار بیا. موجهای خشم آجین دریاها را بشکن. زمین سفت و خشن جادهها را از سر بگذران. دلت را رها کن در گوشهای از سامرا. بگذار همه فکر کنند تو کنیز هستی. کسی خریدار تو خواهد بود که پیش از این، همة پرندههای جهان، او را خریدهاند. قرار است خبر خوشی را به دنیا بیاوری. قرار است شعر، تکثیر کنی. * * * چهقدر منتظرش بودیم. روزهایمان در انتظار میتپید، ما که از تمام بادها نشانی او را پرسیده بودیم. دیگر موریانههای ناامیدی داشتند ما را میجویدند و مثنوی «آه»، ورد زبانمان شده بود. با این که همة آدمهای خوب او را وعده داده بودند و گفته بودند روزی کسی میرسد که هوای ما را با جبرئیل میآمیزد و تنفس را برای ما آسان میکند. گفته بودند روزی از روزهای خوب خدا، لبخند در نگاهمان فواره میزند و هر چه گنجشک و کبوتر، دور و بر شانههای ما بال میزنند. هر چند خیلیها بودند که نمیخواستند آمدنش انقلاب به پا کند. از شور و حرارت بدشان میآمد و در یکنواختی غوطهور بودند. خیلیها بودند که با عنکبوتهای پشت پنجرهشان خو گرفته بودند و هیچ علاقهای به هوای تازه نداشتند بیدها تا عمق زندگیشان را جویده بودند؛ اما هنوز دست از یکنواختی برنمیداشتند. تا این که آمد و یک دفعه چشمها روشن شد. تا این که آمد و یاکریم سالها مانده در دلها به پرواز درآمد. چهقدر زمین تنها بود. زمین را نوازش کرد و روزهایش را از بیداری انباشت. آمدنش دلها را شعلهور کرد و نهایت مهربانی را جاری ساخت. از لب ها دامن دامن گل میریخت و ما دوباره با پنجرهها آشتی کردیم. عنکبوتها پاک شدند و پنجرهها بال گشودند. مشت مشت اکسیژن، ریههای اتاق را پر میکرد و حالا که سالها از آن جریان میگذرد، هنوز در سالروز آمدنش هوا پاک می شود و یاکریمها روی شانههایمان مینشینند. هنوز در نیمة شعبان... پانزدهم مرداد ـ سالروز بمباران اتمی هیروشیما ... شلوغ نکنید آقا! صف را به هم نریزید. داد و فریاد هم نباشد. به همهتان میرسد. خیالتان راحت باشد. نوبتی نیست. همهتان را یک جا میدهیم. آنقدر میدهیم که به نسل آینده و نسلهای آیندهتان هم برسد. آهای آقای چشم بادامی! با تو هستم؛ چرا شلوغش کردهای. شمشیرهای ساموراییتان را غلاف کنید؛ از آنها کاری برنمیآید. خانمها کیمونو بپوشند و منتظر باشند. ما منتظر یک روز صاف، با آسمان آبی هستیم که شعاع خورشید از این گوشه تا آن گوشهاش کشیده شده باشد. میخواهیم برایتان سورپریز باشد. همه را برای شما کنار گذاشتهایم. میخواهیم طوری اینها را تحویلتان بدهیم که سرزمینتان به کوبیسم تبدیل شود. آماده! سه ... دو... یک! بوم! درود بر صنعت!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 250صفحه 5