مجله نوجوان 250 صفحه 17
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 250 صفحه 17

فرزندانشان عالم شوند. خیلی به اینها توجه داشت و به من سپرد و گفت که مواظب اینها باش و هر جا میتوانی مدرسه درست کن! مدرسهها را زیاد کن! بنده تا آن اندازه که بودجه اقتضا میکرد چند تا مدرسه ساختم. یکی در صومعهسرا، یکی در ماسوله، یکی در فومن، یکی در شفت... اینها مدارسی بود که بنده توانستم بسازم. البته خودم هم سرکشی میکردم. ضمناً به من دستور داده بود که اینها که از دهات دور و نزدیک میآیند به این مدارس و نمیتوانند به دهاتشان برگردند، مدرسهای درست کن شبانهروزی تا حتی غذای اینها را ما بدهیم. ما مکلّف هستیم به هر کیفیت که باشد اینها را اداره کنیم و من این کار را در کسما کردم. مدرسهای شبانهروزی در آن جا دایر کردم. او بیشتر فکرش متوجه فرزندان دهقانها بود که میگفت: «اینها باید عالم و باسواد بشوند و به حقوق خودشان پی ببرند.» میراث ماندگار ـ ابراهیم فخرایی ناز شست در این سفر (سفر به شکارگاه) به واسطه میل شاه که به خود او و چند نفر دیگر هرطور بود خوش میگذشت، باقی در عذاب بودند. قراوُلها زحمت زیاد میکشیدند. حیوانات در سرما ست در اذیت بودند و مایحتاج همه از شهر حمل میشد. رسم است هرگاه شاه شکاری کند، باید از تمام بزرگان و اعیان و صاحبان ثروت و شاه شناسان و حکّام ولایات، هدیهها و پولهای زیادی به اسم نازشست تقدیم شود. غالباً شکارچیان، شکار را زده، قدرت ندارند که بگویند ما زدیم. باید به اسم شاه گفته شود که او زده، و به ولایات هم اعلام میکنند، تلگرافاً نازشست میگیرند. خاطرت حاجسیاح درختی که تلخ است آن را سرشت فردوسی ـ رحمـﺔالله تعالی علیه ـ وی از طوس است و فضل و کمالات وی ظاهر، کسی را که چون شاهنامه نظمی بود. چه حاجت به مدح و تعریف دیگران. میگویند که به دهقَنَت(2) مشغول می بود، بر وی تعدّی(3) رفت. به قصد تظلّم روی در غزنین که تختگاه سلطان محمود بود آورد. مقبول نظر وی شد و وی را گفت: «مجلس ما را فردوس ساختی.» و بدان سبب فردوسی تخلص کرد و چون چندگاه برآمد به نظم شاهنامه مأمور شد. هزار بیت بگفت و پیش سلطان آورد. تحسینها یافت و هزار دینار سرخش انعام فرمود. پس در مدت سی سال شاهنامه را تمام ساخت و پیش سلطان آورد و در مقابلهی هر بیتی یک دینار سرخ توقع میداشت. حاسدان صلهی وی را بر شصت هزار درهم قرار دادند. میگویند وقتی آن درهمها را آوردند وی در حمام بود و چون از حمام بیرون آمد، بیست هزار درهم به حمامی داد و بیست هزار به آن کسانی که آن را آورده بودند و سلطان را به چهل بیت کمابیش مذمّت کرد که از آن جمله است این چند بیت: اگر شاه را شاه بودی پدر به سر بر نهادی مرا تاج زر چو اندر تبارش بزرگی نبود نیارست(4) نام بزرگان شنود درختی که تلخ است آن را سرشت ورش در نشانی به باغ بهشت ور از جوی خُلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب سرانجام گوهر به کار آورد همان میوهی تلخ بار آورد. بهارستان جامی 1) غزا: جنگ 2) دهقنت: دهقانی 3) تعدّی: ظلم 4) نیارست: نتوانست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 250صفحه 17