مجله نوجوان 250 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 250 صفحه 25

نوشجانتان! و رو به فرید ادامه میدهد» چه زمانهای شده است حالا. باید پسرعمویت را بدزدی، مثل زورو» و از ته دل میخندد. ما چهار تا هم دست روی شکم میگذاریم و از خنده پیچ و تاب میخوریم. زنعمو پر سر و صدا لیوانها را در سینی مرتب میکند و میگوید «کاش بچهها بزرگ نمیشدند، همین طوری میماندند تا آخر.» و صدایش را پشت سر میشنویم «میروید اتاق میهمانخانه برای استراحتتان؟» خانة عمو عزیز اتاق زیاد دارد و جادار و درندشت است. هر کدامشان یک اتاق دارند حتی پدربزرگ که وقتی هست اتاقش قفل نیست. زیرشلواری خاکی رنگ فرشید را میپوشم که یک قدیم و میدویم پی توپ پلاستیکی روی موزاییکهای داغ. خورشید وسط آسمان آمده و آفتاب عمود میتابد به سر و صورتمان. میشویم دو دسته. من با فرشید، فرید با فرشاد. گرم بازی هستیم که زنعمو نصف هندوانهای را میآورد و میگذارد بغل باغچه، رنگ خون. چهار چنگال استیل توی دل هندوانه نشسته. بازیمان را رها میکنیم و میافتیم به خوردن. آب هندوانه میریزد روی چانهمان و شره میبندد روی لبمان. موهای فرشاد که بلندند ریختهاند توی چشمهایش. زنعمو طوبی موهایش را پس میزند با ملاطفت و کنار میایستد و تماشایمان میکند و نمیگوید آرام آرام بخورید. با قاشق سرخی گوشت هندوانه را میتراشیم و تهش را در میآوریم و به لب و لوچه نوچ هم نگاه می کنیم و میدویم دنبال توپ. زنعمو، سینی به دست میرود که توپ فرشید که پیراهن چهارخانهاش از تنبانش زده بیرون میخورد به پایش و میگوید «ای تصدق زور پایتان!» و اخم نمی کند و توپ را قل میدهد طرفمان. من زنعمو را دوست داشتم که مهربان بود و خوب بود و دوست نداشتم به خانهمان بروم که پر از دعوا بود و در آنجا از مهربانی خبری نبود. داریم بازی میکنیم که صدای جیز میآید و دود از پنجرة مطبخ میزند بیرون. میفهمم برای ناهار بادمجان داریم و زنعمو میدانست من و پسرعموها بادمجان سرخ کرده با آبگوشت را زیاد دوست میداریم. و قاشق به دست از مطبخ میآید بیرون، عرق زیر بغلش جا انداخته و سر و صورتش پر است از دانههای درشت عرق و رنگش عین رنگ هندوانهای که خورده بودیم. از همانجا میگوید «برایتان بادمجان سرخ میکنم. آبگوشت هم بار گذاشتم» و از هرة پنجره بادبزن حصیری را برمیدارد و خودش را بادباد می کند. گرم بازیمان هستیم که زنعمو طوبی پیدایش میشود «ای دور تان بگردم. حتم گشنهتانه. همین حالا سفره را انداختهام برای شما» و به شوخی اخم میکند «باشد، نازنینها؟» سفره خیلی رنگین است.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 250صفحه 25