مجله نوجوان 250 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 250 صفحه 29

زافِرنی ماهیگیر اول: چه کار میکنی؟ ماهیگیر دوم: میخواهم زافِرنی صید کنم. ماهیگیر اول با تعجب: زافِرنی دیگه چیه؟ ماهیگیر دوم: نمیدونم! میبینی که هنوز صید نکردم. اسب مردی در امریکا به دوستش گفت: شنیدهای که فردا قرار است رییسجمهور سوار بر اسب عربی از خیابانهای شهر عبور کند؟ - بله - حتماً برای تماشا میآیی؟ - بله حتماً میآیم. چون خیلی وقت است که اسب عربی ندیدهام. آدم بیمار: آقای دکتر! لطفاً به دادم برسید. هیچکس مرا داخل آدمها حساب نمیکند. دکتر: مریض بعدی لطفاً! دود کوه آتشفشان به کوه کناریاش گفت: دود من که اذیتتون نمیکنه؟ پیشگو رانندهای در نیمهشب در جادهای حرکت میکرد. کنار جاده مسافری دید و او را سوار کرد. از او پرسید: شما چه کاره هستید؟ مسافر گفت: من پیشگو هستم. - چه جالب! میشود این کار را به من یاد بدهید؟ - بله! اما پیشگویی را فقط میشود در عمق جنگل آموخت. اگر میخواهید یاد بگیرید باید به عمق جنگل برویم. در آنجا شما سریع پیشگو میشوید. راننده و مسافر به عمق جنگل رفتند. مسافر در جنگل گفت: در اینجا من باید دستهای شما را با طنابی ببندم و بعد ورد بخوانم تا پیشگو شوید. او دستهای راننده را بست و بعد دست کرد توی جیب راننده. راننده گفت: ای حقهباز تو میخواهی پولها و سوئیچ مرا برداری و بروی؟ مسافر گفت: دیدی گفتم سریع پیشگو میشوی.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 250صفحه 29