مجله نوجوان 250 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 250 صفحه 20

داستان محمدرضا شمس شاه پرندگان یک روز شیر و چکاوک با هم حرفشان شد. شیر می گفت: " من قوی ترین حیوان روی زمینم". چکاوک می گفت : " من قوی ترین پرنده دنیام". شیر می گفت : " من می توانم با یک ضربه، ترا بکشم". چکاوک می گفت:"من می توانم کله ات را با زانویم بشکنم". قرار گذاشتند با هم بجنگند. شیر همة چرنده ها و درنده ها و خزنده ها را جمع کرد و به میدان نبرد آورد. چکاوک هم همه پرندگان را آورد. جنگ شروع شد. چکاوک به پشه ها و مگس ها دستور داد:" از طرف سر به شیر حمله کنید". ناگهان هزاران پشه و مگس وزوزکنان جلوی چشم شیر را گرفتند، شیر که هیج جایی را نمی دید تلو تلو خوران به طرف روباه ها و کفتارها رفت و فریاد زد: "فرار کنید!" چکاوک به خرمگس ها و زنبورها دستور داد:"به چهارپایان حمله کنید". خرمگس ها و زنبورها ریختند رو سر شترها و الاغ ها و تمام تن و بدنشان را نیش زدند. شتر ها و الاغ ها هم پا به فرار گذاشتند. چکاوک مقداری خاکستر روی دشمن پاشید و داد زد"اطفو! اطفو! یعنی آتش را خاموش کنید". شیر و لشگریانش ترسیدند، فکر کردند الان است که آتش بگیرند و تسلیم شدند. چکاوک که کوچکترین پرنده است هنوز هم، می گوید"اطفو! اطفو!" انگار می خواهد دشمنانش را بترساند. برای همین است که ما او را شاه پرندگان می نامیم.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 250صفحه 20