مجله نوجوان 250 صفحه 8

طنز سیدسعید هاشمی جواب دندانشکن اصغرآقا یک هفته بعد از اینکه اصغرآقا به آپارتمان یاسمن اثاثکشی کرد یک شب دکتر رضایی یکی از ساکنین قدیمی آپارتمان جلوی اصغرآقا را گرفت. - سلام اصغرآقا! - سلام به روی ماهت آقای دکتر. نوکرتم. خوب شد دیدمت. چند وقته کمرم درد میکنه آقای دکتر میخواستم خدمتتون برسم ببینیم... آقای دکتر حرف اصغرآقا را قطع کرد. - من دامپزشک هستم آقاجان! اصغرآقا قرمز شد.آب دهانش را قورت داد و گفت: چی فرمودید؟ دامپزشک!... اما از رو نرفت. لبخندی زد و گفت: ای بابا! چه فرقی میکند؟ شما که دردِ خرِ زبان نفهم را میفهمید، درد ما را که خودمان با زبان خودمان داریم بهتان میگوییم نمیفهمید؟ - آقای محترم من نیامدم اینجا که شما را معالجه کنم. آمدم بگویم مگر شما دفعهی اول است که ساکن آپارتمان شدهاید؟ - بله آقای دکتر. تا حالا توی یک خانه خشتی مستأجر بودم. خدا رفتگان شما را بیامرزد چند وقت پیش بابام عمرش را داد به شما و یک ارث مختصری به ما رسید. ما هم... - پس به خاطر همین است که رفتارتان مناسب نیست. - چی؟ رفتار من مناسب نیست؟ مگر من چه کار کردهام؟ - آقاجان چرا اینقدر کفش پشت درتان است؟ چرا کفشها را نمیبرید تو؟ چرا به گلدان کنار خانهتان آب نمیدهید؟ چرا جلوی در آپارتمان را تمیز نمیکنید؟ چرا این پاکت زباله را گذاشتهاید اینجا پشت در؟ اصغرآقا دوباره سرخ شد. آب دهانش را قورت داد و گفت: ببخشید آقای دکتر پس شما را برای چی به عنوان مدیر ساختمان انتخاب کردهایم؟ یکدفعه رنگ از روی آقای دکتر پرید دندانهایش را به هم فشرد و برگشت که برود. اصغرآقا که دید جواب دندانشکنی به آقای دکتر داده ادامه داد: آقای دکتر درست است که ما در خانهی خشتی زندگی کردهایم ولی از جنگل که نیامدهایم. بالاخره چیزهایی حالیمان است. آقای دکتر اینها را شنید ولی نایستاد. فقط دندانهایش را بیشتر به هم فشرد. هنوز دور نشده بود که گویی اصغرآقا چیزی یادش آمد. داد زد: اِ... آقای دکتر... آقای دکتر... یک لحظه بایستید. آقای دکتر ایستاد و برگشت و نگاه کرد. اصغرآقا پاکت پر از زبالهاش را از پشت در برداشت به طرف آقای دکتر گرفت و گفت: حالا که میروید پایین لطفاً اینها را هم بگذارید دم در.