مجله نوجوان 41 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 41 صفحه 13

به هالووین امسال چقدر مونده؟ پیتر با غرور گفت: دقیقا چهارده روز. من هر روزی که می گذره رو توی تقویمم خط می زنم. پیتر این را گفت و به طرزی وحشتناک خندید که دوستانش از او کناره گرفتن. - فکر می کنم امسال هم یه ملاقات با آقای گابس داشته باشیم. آره، همین کار رو می خوام بکنم. تیچ به حالت عصبی پرسید: مطمئنی فکر خوبیه؟ اون هنوز از اون ضربه جون سالم به در نبرده، بیچاره طوری افتاده که هنوز بلند نشده. این منو عصبی می کنه. بیلی با سر حرف او را تأیید کرد: هیچ کس هم از اون شب به بعد اونو توی شهر ندیده. همه می گن تو با ترسوندن اون باعث شدی که اون منزوی بشه. من فکر می کنم ما باید امسال اونو نادیده بگیریم. پیتر. اما پیتر حرف آنها را نشنید. گفت:" شما دو تا می خواین وقتی که پیر شدین یه احمق بی مخ باشین! بیلی و تیچ به یکدیگر نگاه کردند. آنها هر دو دوازده ساله بودند. - نه امسال می خوام بدترین قاشق زنی که تا حالا هیچ جای دنیا برای هیچ کس اتفاق نیفتاده رو سر آقای گابس بیارم! اون هالووین امسالو هیچ وقت فراموش نمی کنه. هالووین امسال باید توی کتاب رکوردها ثبت بشه. - پیتر به پنجره آقای گابس نگاه کرد و زیر زیرکی خندید. - آقای گابس پشت پرده پنهان شد. او پیتر را که به پنجره چشم دوخته بود دید. دید که پیتر چه لبخند شیطنت باری بر لب دارد.و پیرمرد می دانست که پیتر یک چیزی در کله اش دارد ... - یک چیز خیلی بد ... و به خود لرزید. جمعه قبل هالووین پیتر مادرش را مجبور کرد که او را برای دیدن ماسک های وحشتناک مخوف به لندن ببرد. پیتر پولهایش را برای چنین موقعی ذخیره کرده بود. او تمام سکه هایش را در یک کیسه پلاستیکی که خیلی هم سنگین بود بسته بود. مادر پیتر نگاهی به ماسک های ترسناک داخل ویترین مغازه انداخت و از ورود به داخل مغازه امتناع کرد، اما پیتر او را به زور برد. کیسه پول پیتر تاب می خورد. لبخند شادی صورت پیتر را پوشانده بود. مردی که خم شده بود و ماسک های فرانکشتاین را دستمال می کشید از پاک کردن آنها دست کشید و به پیتر نگاه کرد. لبخندی به زشتی یک تراکتور زنگ زده روغن کاری شده که از روی صورتش عبور کرده باشد صورتش را پوشاند. - مرد در حالی که انگشتهای بلندش را به هم می مالید گفت، آقا، آقای جوان، اگر خاطرم باشد شما سال پیش یه ماسک جوش جوشی خریدین؟ وقتی که پیتر با سر تصدیق کرد چشمهایش می درخشید. آیا اون تأثیر دلخواه شما رو داشت آقای جوان؟ آیا نفس همه رو از ترس بند آورد؟ ایا کاری کرد که همه خودشو نو از ترس خیس کنن؟ - پیتر گفت: بهتر از اونی که فکرشو می کردم عمل کرده، اون .. پیتر از لغتی که تازه توی مدرسه یاد گرفته بود استفاده کرد. اون فوق العاده بود. - مغازه دار گفت: من خیلی خوشحالم . امسال چه کمکی می تونم بهتون بکنم؟ ماسک دیگه برای هالووین؟ من اونو میارم. یه چیز وحشتناک، یه چیز زشت! - پیتر یادآوری کرد. فقط بدترین اثر و داشته باشه. مغازه دار گفت: پس ممکنه من به شما این ماسک خون آشام مخوف رو نشون بدم. بعد اشاره کرد به ماسک سبز وحشتناک با دو تا دندون به اندازه چاقوهای گوشت بری، لرزش زانوها حالت تهوع و استفراغ ناشی از ترس رو ضمانت می کنه. وقتی پیتر چینی به دماغش داد مغازه دار خیلی سریع خودش را جا به جا کرد و گفت: این ماسک احمق با شوره سر چه طوره؟ نه، اون به اندازه کافی خوب نیست. انسان گرگ نما با یه پرنده کوچولو؟ با مادری که سنجاق قفلیش رو گم کرده؟ پیتر گفت: گوش کنین من دنبال یه چیز خاص ، خیلی خاص می گردم . یه همچین چیزی توی دستو بالتون نیست؟ پیتر دزدکی به اطراف نگاه کرد و وقتی مطمئن شد کسی صدایش را می شوند آهسته ادامه داد: یه چیز مخصوص که ممنوع هم باشه ندارین؟ مغازه دار گفت: لب های پوسته پوسته به هم دوخته شده با ناخن های بلند وحشتناک . اوه آره یادم اومد من یه چیز وحشتناک. ولی مطمئنی که برای دیدن و استفاده از این ماسک خیلی جوون نیستین؟ پیتر در حالی که به شدت مشتاق شده بود فریاد زد: من بزرگ شدم به من نشون بدین. مغازه دار گفت: من خودم هنوز جرأت دوباره دیدن اونو پیدا نکردم. اون حتی برا ی من هم ترسناکه. می ترسم اونو بذارم توی مغازه مشتری ها ببیننش غش کنن مجبور شدم اونو یه گوشه ای زیر لباس ها قایم کنم. پیتر از شدت هیجان بالا و پایین می پرید. و نشونم بدین! نشونم بدین! نشونم بدین! اصرار می کرد همین الان نشونم بدین. مغازه دار گفت : حالا که اصرار داری نشونت می دم. ولی اگه دچار کابوس شدی منو مقصر ندون من هنوزم اصرار دارم که اون ماسک برای سن تو خیلی ترسناکه آقای جوون! مغازه دار پیتر را به اتاقی تاریک برد. او ماسک را زیر یک لباس قرمز رنگ پنهان کرده بود نفس پیتر از شدت حیرت و ترس بند آمد. این ماسک وحشتناک ترین ماسکی بود که او در عمرش دیده بود . حتی وقتی که به سگشان سوسیس فاسد شده داده شده بود این قدرخوشحال نشده بود. پیتر نمی توانست برای دیدن آقای گابس صبر کند . اوه، بله پیرمرد حتما عاشق ماسک جدیدش خواهد شد!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 41صفحه 13