مجله نوجوان 41 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 41 صفحه 19

ور رفت . وقت شام مادر متوجه بازی کردنش با غذا بود. پرسید: - چیزی شده؟! اشتها نداری؟! چیزی نگفت، قاشقش را پر کرد و در دهان گذاشت. باید بیشتر حواسش را جمع میکرد. چند روز گذشت. هر روز وقتی وارد مدرسه می شد، صاف میرفت سراغ تابلوی اعلانات. نمیدانست چرا همیشه ته دلش امیدوار بود آنجا نوشتهای ببیند :"پاکتی با این رنگ پیدا شده است، از ..." اما خبری از نوشته نبود. شنبه بود و پدر، مثل همه شنبهها، صبح زود، پول هفتگیاش را روی کیفش گذاشته بود و رفته بود. از خواب که بیدار شد، چشمش به پولها افتاد. بغض دوباره گلویش را گرفت. نمی دانست باید باز هم پسانداز کند، هزار و دویست تومان را به آرامی شمرد و کنار گذاشت. چیزی ته دلش احساسا میکرد. چیزی که فکر کردن به آن خوشایند بود. اینکه پولش را پیدا میکند! صبحانه حاضر بود. مادر چای او را شیرین کرده بود. برای خواهرها لقمه میگرفت و هر از گاهی به او نگاهی میانداخت. خواهرها که رفتند روپوش بپوشند، مادر رو به رویش نشست: - رضا ، تو از چیزی ناراحتی؟ - نه مامان، چه طور مگه؟ - به من نگاه کن! تو که به مامانت دروغ نمیگی؟... نتوانست ادامه دهد. سرش را پایین انداخت و چایش را هورت کشید. مادر برخاست، از توی گنجه پلاستیکی مشکی درآورد و جلویش گذاشت. - بیا، منتظر بودم خودت چیزی بگی، نگران همین هستی؟ با تعجب به مادر نگاه کرد. یعنی توی پلاستیک چه بود؟ بازش کرد. نه، باورش نمیشد! پاکت پول او پیش مادر چه میکرد؟ مادر لبش را گزید: - یادته هفته پیش امتحان ورزش داشتی و صبحانه نخورده می خواستی بری؟ گفتم ضعف میکنی، دو تا لقمه درست کردم و گذاشتم توی کیفت که چشمم به این پاکت افتاد. نمیدونستم . یعنی هنوز هم نمیدونم این همه پولو از کجا آورد؟! برای همین ورش داشتم تا خودت دربارهاش حرف بزنی. آنقدر خوشحال بود که زبانش بند آمده بود. پرید و مادر را بوسید. - بهتون میگفتم مامان. ولی میخواستم کارم تموم بشه، بعدا. آن وقت همه جریان را برای مادر تعریف کرد. حرفش که تمام شد، پاکت را توی دستهای مادر گذاشت و گفت: - پیش شما باشه. امنتره. این هم پس انداز این هفته. فقط دو هفته دیگه مونده! مادر خندید. چقدر خنده مادر شیرین بود. درست مثل احساساتی که ته دلش داشت. مثل امید ... افسون امینی امید از زبان صحیفه سجادیه ته ته ته همه امیدها ، خداست. حتی برای آنها که باورش ندارند! امام سجاد در صحیفه سجادیه، نیایشهای عاشقانه و خاضعانهای با خدا دارد که میتواند زبان دل همه بندگان باشد. با هم فرازهایی از این راز و نیاز را که بوی امید میدهند، میخوانیم: - خدایا، هر کس جبران نیازش را از تو بخواهد و برطرف نمودن فقر را از خود به وسیله تو طلب کند، حاجتش را از راه درست به دست آورده و هر کس برای حاجتش به یکی از آفریدگانت رو کند، بیشک خود را در معرض حرمان و ناامیدی قرار داده و سزاوار است که از احسان تو محروم باشد. - خدایا، مرا به ناامیدی از انصاف و عدالتت در فتنه میفکن! - ای خدای من، کسی را که جز تو عطاکنندهای نمییابد ، ناامید مفرما، و آن را که به دست کسی جز تو، از تو بی نیاز نمیشود، خوار وامگذار! - خدایا، چنان دار که از استجابت دعایم، گرچه به تأخیر افتد، ناامید نگردم ... - ای معبود من، ]احسان تو[ با کسی است که هراسش از تو، بیش از طمعش به تو است و کسی که ناامیداش از نجات، زیادتر و محکمتر از امیدش به رهایی است، نه از آن جهت که ناامیدیاش به علت یأس از رحمتت باشد، بلکه بدان علت است که کارهای نیکش قلیل و دلیل عذرهایش ضعیف است. اما تو سزاواری که صدیقان به تو مغرور نشوند و گنهکاران از تو ناامید نگردند، زیرا تو پروردگار بزرگی هستی که جامه لطفت را از هیچ کس بر نمیکنی و در گرفتن حقت با کسی سخت گیری نمیکنی ...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 41صفحه 19