مجله نوجوان 41 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 41 صفحه 26

پزشکی آپاندیسیت دکتر دلارام آپاندیسیت به زبان ساده، التهاب زایده کرمی شکل آپاندیس است که از اولین قسمت روده بزرگ به نام سکم منشاء میگیرد. خود آپاندیس یکی از عجایب است. میدانید چرا؟ چون هیچکس نمیداند این زایده کرمی شکل به چه درد میخورد و اصلا چرا آفریده شده، چون به غیر از دردسر درست کردن هیچ کارآیی ندارد و یا ما کارایی آن را نمیدانیم. از هر 500 نفر یک نفر به آپاندیسیت مبتلا میشود. علایم آپاندیسیت متغیر هستند و معمولا هر دل درد ناجوری که تشخیص دیگری برایش دم دست نباشد، ذهن را به سمت این بیماری میبرد. درد آپاندیس اول التی مبهم دارد ولی یواش یواش به سمت راست شکم نقل مکان می کند و به صورت یک درد شدید در میآید. این درد با حرکت، نفس عمیق، سرفه، عطسه، راه رفتن و لمس شدن، بدتر میشود. گهی حالت تهوع و استفراغ، اسهال و تب خفیف هم به علایم این بیماری اضافه میشوند. دلیل آپاندیسیت عفونتهایی هستند که دلیل مشخص ندارند و معمولا به وسیله باکتریهای موجود در لوله گوارش به وجود میآیند. وقتی آپاندیس عفونی میشود، متورم و ملتهب شده و از چرک پر میشود. آپاندیس عفونی را معمولا باید جراحی کرد . چون اگر درمان نشود، بیمار در معرض خطر پاره شدن آپاندیس قرار می گیرد که مرگبار و خطرناک است. بیمار مبتلا به آپاندیس، وضعیت دردناک و بدی دارد چون استفاده از داروهای مسکن باعث تخفیف درد می شوند و به همان نسبت تشخیص را مشکل میکنند. به همین خاطر، پزشک ، ترجیح میدهد از داروهای مسکن استفاده نکند تا معلوم شود علت دل درد کذایی بیمار چیست و باز هم در نتیجه بیمار مجبور است درد بکشد تا زودتر بیماریش مشخص شود (یک کمی خشن و ظالمانه به نظر میرسد ولی به نفع بیمار است!) ضمنا موقع دل درد مشکوک، خوردن و آشامیدن هم ممنوع است چون وقتی معده خالی است بیهوشی برای عمل جراحی بسیار بیخطرتر خواهد بود و اگر بیمار خیلی تشنه باشد، فقط باید دهانش را با آب بشوید. خرده داستان دخترکی که دوست داشت مریض باشد قصه دخترکی که دوست داشت مریض باشد، شنیدهاید؟ مونا کوچکولو عاشق محبت دیدن بود. به خاطر همین همیشه که نه ولی بیشتر وقتها خودش را به مریضی میزد. مونا فهمیده بود که وقتی مریض باشد همه به او توجه میکنند، برایش اسباب بازی میخرند ، پدر بغلش میکند و مادر دم به دقیقه به او سر میزند، فقط مونا از یک نکته غافل بود، آن هم اینکه مادر و پدرش فهمیده بودند که مونا کوچولو دروغ می گوید فقط چون نمیدانستند رفتار درست چیست ، به بازی مهربانانهشان ادامه میدادند. همه چیز، خیلی عادی ادامه داشت و بجز مادر و پدر بقیه از دست اداهای مونا خسته شده بودند. تا اینکه یک روز مادر مونا عروسک گرانقیمتی برایش خرید ولی پاهای عروسک را کند و آن را روی کالسکه گذاشت. مونا میخواست عروسکش را بغل کند ولی مادر میگفت: نه! چون این کوچولو پا ندارد تو نباید او را از خانه بیرون ببری چون خجالت میکشد و گناه دارد. مونا می خواست غذایش را بخورد که پدرش می گفت: نه! وقتی تو یک بچه مریض داری باید بروی به او برسی و بعد غذایت را بخوری. مونا میخواست عروسک دیگری بخرد ولی مادرش میگفت: نه! چون عروسک مریض گناه دارد و دلش می شکند. مونا یواش یواش شروع به فکر کردن کرد. پس پشت همه محبتهایی که به او میشد آخی و گناه دارد و طفلکی خوباید هبود. مونا اینجور مهربانی را دوست نداشت بنابراین یک روز مشکلش را به مادرش گفت. مادر پاهای عروسک را سر جایش دوخت و مونا و عروسکش خوشحال و سالم ساعتها با هم بازی کردند. دلارام کار خیران

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 41صفحه 26