مجله نوجوان 41 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 41 صفحه 14

آقای گابس گوشه پرده را کنار زد و پیتر را که خوشحال بین چمن ها شلنگ تخته می انداخت دید. پیتر در حالی که جعبه ای مقوایی را زیر بغلش حمل می کرد به سمت بیلی و تیچ که در حال توپ بازی در زمین چمن بودند رفت. پیرمرد فکر کرد چه چیزی داخل جعبه ای مقوایی را زیر بغلش حمل می کرد و وقتی بیلی به داخل جعبه نگاه کرد و از ترس نقش زمین شد و بعد هم شروع به گریه کرد سوءظنش عمیق تر شد و مطمئن شد که پیتر در حال طراحی نقشه ای شوم و پر دردسر برای هالووین امسال است. بیلی و تیچ از ترس گریه می کردند. پیتر به آن دو می خندید. هر دوی آنها چشمهایشان را بسته بودند. پیتر ناگهان به طرز غافلگیرانه به پنجره آقای گابس نگاه کرد و نیشش باز شد. آقای گابس ترسیده با سرعت پرده را کشید و پشت آن ایستاد. روز هالووین که آمد پیتر همچنان هیجان زده بود و نمی توانست تمام روز به هیچ چیز دیگری فکر کند. در حقیقت حالش خیلی بد بود. چون در کلاس جغرافیا او در جواب سؤال پایتخت ایتالیا کجاست؟ گفت کدو تنبل. سر کلاس تاریخ هم گفت: در نبرد هستینگرها در 1066 ایندراکولا بود که پیروز شد. معلم ها خیلی عصبانی شودندف ولی به خودشان زحمت ندادند که او را از کلاس بیرون کنند. وقتی زنگ خورد پیتر اولین نفری بود که از حیاط مدرسه بیرون رفت و با دوچرخه اش به خانه رسید. هوا خیلی زود تاریک می شد. او خودش را در ردای سفیدی که مادرش با التماس او دوخته بود پوشاند و جعبه مقوایی را که زیر کم اتاق خوابش پنهان کرده بود بیرون اورد. دستهایش از شدت هیجان آن چه قرار بود اتفاق بیفتد می لرزید. پیتر، بیلی و تیچ را درون حیاط کلیسا رو به روی تاق نما دید. به نظر آنجا مکان مناسبی برای دیدار هالووین بود. بیلی لباس احمق ها را پوشیده بود و زیر دهانش دو خط قرمز کشیده بود وخودش را شبیه خون آشام کره بود. هر دوی آنها کیف های خالی بزرگ در بغل گرفته بودند و انتظار داشتند و امیدوار بودند که آخر عصر آنها را پر از شیرینی و خوردنی های دیگر کنند. بیلی از پیتر سؤال کرد؟ ماسکتو نمی زنی؟ پیتر با کف دست آهسته به جعبه زد و گفت: وقتی رفتیم خونه آقای گابس یا الله! بیاین بریم. آنها از سرازیری جاده خاکی پیچیدند. انتهای جاده خاکی درست رو به روی آنها خانه آقای گابس که کاملا تاریک بود قرار داشت. پیتر ماسک را برداشت و به صورتش زد و گفت: چه طور به نظر میام؟! بیلی و تیچ وحشت زده ماسک که خون آشامی با مردمک های زرد بود نگاه کردند و در حالیکه زبانشان از ترس بند آمده بود تویح دادند: "خوبه". "فوق العاده است" صدای آنها بیش تر شبیه ناله و هق هق بود پیتر خوشحال بود:"خوبه" حالا بیاین بریم و آقای گابس رو بترسونیم! دوستان پیتر که از ترس به خود می پیچیدند او را همراهی کردند. پیتر در حالی که شلنگ تخته می انداخت با قدم های بلند به جلوی در پلاک 12 رفت و زنگ را فشار داد. پیتر کیفش را برداشت و خودش را برای گریه کردن آماده کرد:"قاشق زنی" خوراکی، خوراکی! آقای گابس متوجه صدای زنگ شد و بلافاصله فهمید که چه کسی پشت در است. این لحظه ای بود که او یک سال تمام از سی و یکم اکتبر گذشته تا حالا منتظرش بود. او ظرف شیرینی را از روی میز برداشت. ظرف شیرینی از هالووین پیش روی میز بود. روی شیرینی ها را لایه ای سبز رنگ از کپک پوشانده بود. چند مگس مرده هم ته ظرف افتاده بودند. آقای گابس ظرف را به سمت در ورودی برد وی راهرو ایستاد تا خودش را در آیینه نگاه کند و مطمئن بشود که همه جوانب را درست عمل کرده است. او خندید. یا به نظر می آمد که دارد می خندد. یا شاید اصلا او نخندید. زیرا حالا به نظر می آمد که او تمام این مدت در حال خندیدن بوده است. ای کاش می توانستم بگویم ماسک اسکلتی آقای گابس بهترین ماسک در تمام دنیا بود ولی حقیقت این بود که او اصلا هیچ ماسکی به صورتش نزده بود! نه او احتیاجی به ماسک نداشت. سال گذشته آقای گابس صدای در را شنیده بود و وقتی پیتر ماسک جادوگر وحشتناک را به صورتش زده بود و با صدای بلند هو کشیده بود. آقای گابس از ترس جیغ کشیده بود و از پشت به داخل خانه سکندری خورده بود ... و افتاده بود روی زمین و مرده بود. از آن به بعد او که آرام توی راهرو دراز کشیده بود با گذشت هر ماه بیشتر و بیشتر تبدیل به یک ماسک اسکلتی وحشتناک می شد و درست از همان لحظه ای که روی زمین افتاد و مرد امیدوار بود که پیتر برای مراسم قاشق زنی هالویون سالدیگر پیدایش بشود. و حالا آن موقع فرارسیده بود و آقای گابس پشت در منتظر بود! او گفت : او آخ جون، آخ جون. آقای گابس چند تار موی خاکستری که هنوز به جمجمه براقش چسبیده بودند را صاف کرد و دستگیره در را گرفت. بله، او می خواست بهترین کلک هالووین را به پیتر بزند. کلکی که هیچ کس توی عمرش به او نزده بودو ماسکی کاملا واقعی و بدون هیچ دروغی . آقای گابس دستگیره در را چرخاند و در را باز کرد و داد زد : قاشق زنیه. پیتر از ترس فریاد کشید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 41صفحه 14