مجله نوجوان 60 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 60 صفحه 24

آمنه سلطانی چه طور عصبانی نشویم دیوارها را میخکوبی نکنید! در روزگاران قدیم پسرکی بود که همراه با مادرش و خواهر کوچکترین در یک شهر کوچک زندگی می کرد. پدر آنها به جای دیگری مسافرت کرده بود و آنها مجبور بودند مدّتی را دور از پدر بگذارنند. این پسر خیلی خوب و درس خوان بود امّا خیلی زود عصبانی می شد. او واقعاً بچّة بدجنس و بداخلاقی نبود امّا وقتی عصبانی می شد باعث آزار دیگران می شد. وقتی دیگران هم او را نصحیت می کردند خیلی زود قانع می شد و سعی می کرد از این به بعد خودش را کنترل کند امّا.... تا اینکه پدر مهربان از سفر برگشت. پدر مرد دنیا دیده و با تجربه ای بود و می خواست پسرش را برای رسیدن به هدفش کمک کند و او را طوری تربیت کند که دست از عصبانیتها و داد و فریادهای بی موردش بردارد، البته نه با چوب و چماق بلکه این طوری. یک روز که پسرک قصة ما عصبانی شده بود، پدرش رو به او کرد و گفت عزیزم به جای این همه داد و فریاد یک میخ بردار و برو به دیوار انبار بکوب. پسرک هم رفت یک میخ بزرگ برداشت و شروع به کار به کوبیدن آن آنقدر کوبید، آنقدر کوبید که خسته شد. و از نفس افتاد. از این به بعد هر بار که عصبانی می شد و دلش می خواست دنیا را خراب کند یک میخ بر می داشت و به انبار می رفت و در حالیکه غُرغُر می کرد با شدّت تمام میخ را داخل دیوار می کوبید تا اینکه یک روز دید. هیچ میخی باقی نمانده است. پس پیش پدر رفت و گفت: پدر همة میخها تمام شده و من هنوز عصبانی هستم. پدر گفت: مشکلی نیست عزیزم می توانی همین الان به انبار بر روی و یکی از همان میخها را بیرون بکشی. او رفت و همین کار را کرد و از آن روز به بعد میخهای دیوار را بیرون می کشید. روزها گذشت و پسرک قصة ما که این بار همة میخها را از دیوار بیرون کشیده بود پیش پدر رفت و گفت : پدر جان همة میخها را از دیوار بیرون کشیدم. پدر دست پسرش را گرفت و از او خواست که دیوار را به او نشان دهد. آنها به سمت انبار فتند؛ پسر راست گفته بود حتی یک میخ هم روی دیوار باقی نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت: « عزیزم دیوار را نگاه کن، تو میخهایی را روی آن کوبیدی و بیرون کشیدی درست است که هیچ میخی باقی نمانده امّا ببین آیا دیوار مثل روز اوّل هست؟ ببین چقدر سوراخ سوراخ و زشت شده اگر تو از میخهای بزرگتر استفاده می کردی یا چند بار دیگر میخها می زدی و بیرون می کشیدی دیوار فرو می ریخت تنها با چند تا میخ دل دیگران هم مثل این دیوار و کارها و حرفهای تو مثل میخ است و بیرون می کشی. تو اگر وقتی عصبانی هستی یک چاقو به شکم کسی بزنی و بیرون بکشی هر چقدر هم که پشیمان شوی و بخواهی جبران کنی نمی توانی و تلاش تو هیچ فایده ای ندارد. پدر راست می گفت، پسر فکر می کرد این همه زحمت کشیده، آخرش هم فقط دیوار خراب کرده است.» تو تا حالا چند تا میخ کوبیدی؟ هنوز میخ داری یا مشغول درآوردن میخهایت هستی؟ چند نفر از دوستانت میخ کوبهای حرفه ای هستند؟ چند نفر استاد این کارند؟ خود شما چطور؟ هر طوری که هست ایرادی ندارد از این به بعد ما با هم هستیم، این صفحه از این به بعد منتظر شما عصبانیهای گرامی است تا با هم ببینیم به جای کوبیدن میخ راه های دیگری هم هست. حتی اگر خونسردترین دوست نوجوان روی زمین هم باشید، می توانید از این صفحه استفاده های زیادی بکنید. می توانید این صفحه را جدا کنید و بعد از چند هفته از قرار دادن صفحات این قسمت کتاب خوبی برای خودتان درست کنید. هر هفته در هر شماره به چند راه ضد عصبانیت اشاره می کنیم پس اگر می خواهی همراه ما باشی منتظر باش، میخها را داخل یک کیسه بریز و سعی کن یک جای خوب برای چال کردن آنها پیدا کنی! حتماً موفق می شوی!

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 60صفحه 24