مجله نوجوان 100 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 100 صفحه 24

"دوستی" که دوستی را زنده کرد این قضیه بر می گردد به بیش از ده سال پیش، آن سال من و محسن وطنی، نوجوان بودیم و همدیگر را در جشنواره شعر دانش آموزی پیداکردیم . در آن جشنواره با خیلیها دوست شدم و با محسن بیشتر شعر، ما دو تا را به هم پیوند داد و شدیم دو دوست که انگاری از سالها پیش همدیگر را می شناختیم جشنواره تمام شد اما دوستی مان پابرجا ماند . از آن به بعد سعی می کردیم همدیگر را بیشتر ببینیم . هر چند او در تهران بود و من در قم بودم . هر جلسۀ شعری که بود همدیگر را خبر می کردیم و به بهانۀ دیدن هم شععر های جدیدمان را به رخ هم می کشیدیم یادش بخیر . چه روز های خوبی بود قدم زدن در خیابان و شعر خواندن در هوای شب . آن روزها درخت دوستی مان روز به روز قد می کشید اما یک اتفاق باعث شد که این درخت دیگر شاخ و برگ نداشته باشد و قد نگیرد . آن هم اتمام دورۀ دبیرستان بود . من رفتم سربازی و محسن رفت دانشگاه دیگرهمدیگر ندیدیم، حتی شعرهایش را هم ندیدم اما دورادور سراغش را می گرفتم و او هم در شلوغی تهران از من سراغ می گرفت . آن روز های دوستی، کم رنگو کم رنگ شد و هر کدام با جوان تر شدنمان، سرنوشت جدیدی را برای خود رقم زدیم . من رفتم مجلۀ سلام بچه ها و در همان حال و حس نوجوانی ماندمو نمی دانم محسن چه کار کرد و به کجاها رفت اما دوست داشتم هر طور شده او را ببینم . نمی دانید داشتن یک دوست چه نعمت بزرگی است و از دست دادنش چه نقمت بزرگی، این قضیه بر می گردد به سه چهار سال پیش، در خبرها آمده بودکه قرار است مجله ای منتشر شود به اسم دوست نوجوانان، خیلی خوشحال شدم . هر چند نمی دانستم چه کسانی قرار است این مجله را بگردانند . ولی از این که باز هم نوجوانان صاحب مجله ای می شدند . خوشحال بودم . هنوز مجله چاپ نشده احساس نزدیکی به این مجله می کردم سراغش را هم چند بار گرفتم اما گفتند که هنوز در پیچ و خم اداری گیر کرده است . بالاخره انتظار به سر رسید . یک روز که در دفتر کارم نشسته بودم همکارم مجله ای را روی میزم گذاشت . مجله ای در قطع مجلۀ خودمان یعنی سلام بچه ها، به اسم دوست نوجوانان، برداشتم و ورق زدم طبق معمول اولین جایی را که دیدم شناسنامه اش بود . یکدفعه اسم آشنایی که عنوان سردبیر را داشت و کنار اسم آقای علاء بود به چشمم خورد . بله، اسم دوستم محسن وطنی بود یاد خاطرات نوجوانی سالها پیش افتادم . خوشحال شدم که باز هم از طریق نوجوانی او را پیدا کردم . این بار دوست نوجوانان دوستی ما را زنده کرد . زنگ زدم و بعد از مدتها محسن را پیدا کردم و تبریک گفتم . بعدها هم وظیفۀ خودم دانستم که برای مجله مطلب بفرستم هرچند بعد از سالها هنوز هم محسن را ندیده ام، اما هر هفته دوست نوجوانان دیدارمان را تازه می کند . این قضیه هم بر می گردد به چند هفته پیش، محسن زنگ زد و گفت : "یک مطلب برای صدمین شمارۀ مجله بنویس ." حالا مانده ام چه بنویسم . بنویسم که دوست نوجوانان . . . اصلاً بگذریم . صدمین شماره یعنی بیش از صد هفته تلاش خستگی ناپذیر آدم های بزرگی مثل آقای علاء وطنی و . . . که با همۀ مشکلات و اتفافات تلخ و شیرین آن را به دست نوجوانان می رسانند امیدوارم سال های سال چرخ مجله بچرخدو آیندگان، صدمین سال انتشار دوست نوجوانان را به جشن بنشینند . دست مریزاد . علی بابا جانی؛ شاعر و نویسنده بچه ها مواظب باشید کامپیوتر بازی بسیار کار لذت بخشی است و من خیلی خوشحالم که معرفی بازی های کامپیوتری را برای شما می نویسم ولی یادتان باشد که اگرهمین کامپیوتر بازی بیش از حد وقت شما را بگیرد ممکن است پدر و مادرتان را عصبانی کرده و باعث شود که کامپیوتر محترمتان از پنجرۀ رو به حیاط بیرون پرواز کند پس خواهش می کنم مثل بچۀ آدم کامپیوتر بازی کنید و یادتان باشد که درس و مشق از کامپیوتر بازی خیلی مهم تر است . راستی شنیده ام کسانی زیاد کامپیوتر بازی می کنند چشم های بابا قوری و انگشتان های کشیده و لرزانی دارند . قیافۀ شما که این طوری نیست؟ بهنام امینی؛ نویسنده بازی های کامپیوتری

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 100صفحه 24