مجله خردسال 14 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 14 صفحه 4

مسابقه مرجان کشاورزی آزاد سنجاب کوچولو دستهایش را زیر چانه زده بود و فکر می­کرد. کبوتر که روی شاخه­ی درخت نشسته بود و او را نگاه می­کرد پرسید:«چی شده؟» گفت :«دارم فکر می­کنم!» کبوتر پرسید: «به چه فکر می­کنی؟» سنجاب جواب داد:«به فردا» کبوتر بال زد و کنارش نشست و پرسید :«فردا؟ مگر فردا چه خبر است؟» سنجاب با بی­حوصله­گی گفت: « فردا روز مسابقه است و من می­ترسم.» کبوتر خندید و گفت:«فهمیدم، مسابقه­ی بچه­های جنگل! خب این که ترس ندارد تو چرا می­ترسی؟» سنجاب گفت:« چون من نمی­توانم برنده بشوم. هر وقت می­خواهم کار مهمی انجام دهم، آن­قدر می­ترسم که کار خراب می­شود. مسابقه­ی فردا هم خیلی مهم است برای همین می­ترسم .»کبوتر یک دانه­ی کوچولو روی زمین دید. آن را با نوکش برداشت و خورد. بعد گفت:«من می­توانم کاری کنم که تو موفق شوی.» سنجاب با خوشحالی گفت :«خواهش می­کنم بگو، چه کاری؟»کبوتر دانه­ی دیگری برداشت و گفت : «تو باید آرام باشی و دست و پایت را گم نکنی. این اولین کار برای موفق شدن است.» کبوتر بال زد و رفت. سنجاب پیش خودش گفت:«آرام باشم و دست و پایم را گم نکنم! من به هیچ­کس این راز را نخواهم گفت. آرام خواهم بود و دست و پایم را هم گم نخواهم کرد!» سنجاب با عجله به خانه رفت. مقداری طناب برداشت و به در خانه­ی موشی رفت. موشی وقتی سنجاب را دید خیلی خوشحال شد و از او دعوت کرد تا توی­خانه برود. سنجاب گفت:«نه موشی­جان. کار مهمی دارم. لطفا با این طناب دست و پای مرا محکم ببند!» موشی با تعجب پرسید: «من چه کار کنم؟» سنجاب گفت:«دست و پایم را با این طناب ببند!» موشی گفت:«چرا؟» سنجاب جواب داد:« این یک راز است. خواهش می­کنم نپرس چرا. چون نمی­توانم رازم را به تو بگویم.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 14صفحه 4