با درخت مامانبازی کردم
سرور کتبی
باد صدایم کرد و گفت :«میآی بازی؟»
با باد گرگم به هوا بازی کردم. من گرگ شدم و دنبال باد دویدم. بعد گرگ شد و
دنبال من دوید.
خورشید صدایم کرد و گفت :«میآیی بازی؟»
با خورشید قایم موشک بازی کردم. من چشم گذاشتم و خورشید قایم شد. بعد خورشید
چشم گذاشت و من قایم شدم.
درخت صدایم کرد و گفت :«میآیی بازی؟»
با درخت، مامانبازی کردم. درخت، مامان شد و من بچه. بعد هم من مامان شدم و
درخت بچه. شب شد. بادخوابید. خورشید خوابید. درخت خوابید. من هم به خانه رفتم و
خوابیدم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 14صفحه 24