گفت:« که نمیخورد!» گفت:«فهمیدم چه کسی دوست دارد!
بعد، و آرام آرام از دو طرف رفتند پشت و کوچولو را که مشغول
خوردن بود دیدند. کوچولو وقتی آنها را دید شروع کرد به دویدن. و
هم در حالی که گلولههای برفی به طرفش پرت میکردند دنبالش دویدند.
آن روز و و حسابی با هم برف بازی کردند و خندیدند.حتی بدون
دماغ هم از تماشای بازی آنها خندهاش گرفته بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 14صفحه 21