مجله خردسال 14 صفحه 20
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 14 صفحه 20

کمی فکر کرد وگفت:«شما بروید، من بعدا می­آیم.» و رفتند تا گردو و بیاورند و را درست کنند. وقتی همه چیز آماده شد، و منتظر ماندند تا هم بیاید. اما هر چه منتظر ماندند او نیامد. گفت :« جان ! تا ما برف­ها را یک جا جمع کنیم هم می­آید.» گفت :«باشد، پس شروع می­کنیم.» و یک عالمه برف روی هم جمع کردند. با این که دست­هایشان یخ کرده بود، اما خوشحال بودند و می­خندیدند. کم­کم تن درست شد اما نیامد. بعد نوبت به سر رسید. و یه کله­ی گنده­ی برفی برای او درست کردند. باز هم نیامد. دو تا از گردوها را به جای چشم­هایش گذاشتند و یک بزرگ و آبدار هم به جای دماغش.باز هم نیامد. آن وقت هر دو با هم گردوها را روی تن چیدند و دکمه­های لباسش را درست کردند. وقتی کارشان تمام شد دیدند که ای داد بیداد دماغ سر جایش نیست. گفت:«پس دماغش کو؟» گفت:«شاید آن را خورده است!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 14صفحه 20