مجله خردسال 14 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 14 صفحه 8

فرشته­ها دیروز مادرم سرما خورده بود و سرش درد می­کرد. صدایش هم گرفته بود و سرفه می­کرد. وقتی پدرم می­خواست به اداره برود گفت :«مراقب مادر باش. او باید استراحت کند.» وقتی پدر رفت، من همه­ی اسباب بازی­هایم را مرتب کردم.آرام و بی­صدا. وقتی مادرم می­خواست قرص بخورد برای او آب بردم. آن وقت مادربزرگم به خانه­ی ما آمد. او برای مادرم سوپ درست کرد. من هم کمک کردم. ما با هم سبزی پاک کردیم. با هم میوه­ها را شستیم. و با هم سفره­ی غذا را چیدیم. بعد مادر بزرگم نماز خواند. من هم کنار او نشستم و دعا کردم و از خدا خواستم که حال مادرم را زودتر خوب کند. بعد از دعا، مادربزرگم گفت:«خدا بچه­هایی را که به پدر و مادرشان کمک می­کنند و با آن­ها مهربان هستند خیلی دوست دارد. صدای دعای بچه ها خدا را خوشحال می­کند مثل وقتی که فرشته­ها دعا می­خوانند.» امروز صبح مادرم سردرد نداشت. سرفه هم نمی­کرد. خودش برای ما صبحانه درست کرد و گفت:«حالم خوب شده!» مادربزرگم گفت :«الهی شکر.» من هم گفتم:«الهی شکر.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 14صفحه 8