مجله خردسال 14 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 14 صفحه 5

موشی گفت:«اگر دست و پایت را ببندم، چه­طور به­خانه می­روی؟» سنجاب گفت:«من به خانه نمی­روم. می­خواهم به میدان مسابقه بروم و همانجا منتظر بمانم تا صبح شود.» موشی از کارها و حرف­های سنجاب تعجب کرده بود، پیش خودش فکر کرد شاید این یک بازی یا شوخی است. پس قبول کرد و هر دو با هم به میدان مسابقه رفتند. آن­جا موشی دست و پای سنجاب را بست. سنجاب گفت:«لطفا آن­ها را محکم­تر ببند. می­ترسم دست و پایم را گم کنم!» موشی گفت:«دست و پایت را گم کنی؟» سنجاب از این­که نتوانسته بود رازش را در دل نگه دارد خیلی ناراحت شد ولی موشی دوست خوب او بود برای همین هم گفت : «کبوتر گفته اگر آرام باشم و دست و پایم را گم نکنم حتما در مسابقه برنده خواهم شد! من هم می­خواهم دست و پایم را با طناب محکم ببندم و حسابی مراقب آن­ها باشم تا گم نشوند.» موشی آهی کشید و گفت:«خوش به حالت! اجازه می­دهی من هم دست و پایم را ببندم تا فردا در مسابقه برنده شوم؟» سنجاب کمی فکر کرد و گفت:«باشد ولی تو باید دوم شوی چون من می­خواهم اول شوم!» موشی قبول کرد. به دورو برش نگاه کرد ببیند چه کسی را پیدا می­کند تا دست و پای او را ببندد. همین موقع چشمش به گوش­های خرگوش کوچولو افتاد که از پشت بوته­ها تکان می­خورد . موشی فریاد زد:«خرگوش! خرگوش! لطفا بیا دست و پای مرا ببند!» خرگوش سرش را از پشت بوته­ها بیرون آورد و موشی را دید که کنار سنجاب نشسته و تکه­ای طناب در دست دارد. با خوشحالی جلو آمد و گفت:«چه بازی جالبی! من دست و پای تو را می­بندم، ولی چرا؟»موشی گفت:«این یک راز است و تو نباید از آن با خبر شوی!» خرگوش دیگر حرفی نزد و مشغول بستن دست و پای موشی شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 14صفحه 5