مجله خردسال 32 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیر السادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 32 صفحه 5

را نشنید. فهمید دیمبلی دیمبو خیـلی خیـلی دور شده است. صدا زد: «دیمبلی دیمبو... کجایی؟» دیمبلی دیمبو صدای مادرش را نشنید. چون خیلی دور شده بود. دیمبلی دیمبو بازهم طبل زد: «دیمبلی دیمبوی... دیمبلی دیمبوی...» صدای طبل بلند بود. امـا به گوش مادر نمی­رسید. صدای طبل فقط به گوش پرنده­هـا می­رسید. به گـوش خرگـوش­های جنگل... به گوش شیر­هـا... غرررر... غرررر دیمبـلی دیمبو گوش داد. این صدای شیر بود. شیرها بوی او را فهمیده بودند. غررررر... غررررر دیمبلی دیمبو ترسید. فریـاد زد: «مادر... مادر...» کسی صدای او را نشنید. دیمبلی دیمبو بلندتر فریـاد زد: «مادر... مادر...» بـاز هم کسی صدای او را نشنید. دیمبلی دیمبو بر طبل کوبید: «دیمبـلی دیمبــو... دیمـبلی دیمبــو...» کسی صدای طبل را نشنید. غررررر صدای شیرها بلندتر شد. دیمبلی دیمبو فهمید شیرها نـزدیک او هستند. شـروع کرد بـه دویدن. جنگل تاریک بود. هرچه جلوتر می­رفت شاخ و برگ درختان زیادتر می­شد. دیمبلی­دیمبو از جنگل گذشت. غررررر... دیمـبلی دیمبو دوید و دوید تا به یک کوه رسید. از کوه بالا رفت. غـررررر... غـررررر... صدای شیــر خیلی خیلی بلند بود. شیر خیلی­خیلی نزدیک شده بود. دیمبلی دیمبو به زمین نگـاه کرد. چند شاخه خشک درخت دید. شاخه­هـا را تند و تند روی هـم گذاشت و آن­هـا را آتش زد. شاخه­هـا آتش گرفت.دود آتش بـالا رفت. بالاتر... تا به آسمان رسید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 32صفحه 5