هم یک نرم به او داد و گفت: «این نرم را هم من برای تو آوردهام.»
بعد جلو آمد و یک به داد وگفت: «این پر از قصههای قشنگ است. این هم هدیهی من به تو دوست خوبم! شبها قبل از خواب بخوان!»
گفت: «سرت را روی نرم بگذار!»
گفت: «و رنگارنگی را که مادرم درست کرده رویت بکش! آن وقت تا صبح راحت راحت بخواب!» و و و خندیدند. راسـتی راستـی که از فـردای آن روز شبها را راحت خوابید و روزها شاد و سرحال بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 32صفحه 19