مجله کودک 17 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 17 صفحه 11

دیگر مامانی این قدر نمی­رفت تو آشپزخانه و می­آمد ما را بغل می­کرد. من باید یک کاری می­کردم که مامانی بیاید و بغلم کند. می­خواستم گریه کنم. محمد حسین شکمو شیرش را خورد و مامانی قلابی را انداخت بیرون.بعد یکهو یک صدایی از دهنش آمد بیرون که تا حالا من نشنیده بودم.یک کمی که گذشت دوباره همان صدا آمد. من خنده­ام گرفته بود. اولش شکم محمد حسین می­رفت پایین،بعد سینه­اش می­آمد بالا یکدفعه می­گفت:هِع! بازهم همان صدا آمد. من خندیدم. محمد حسین گفت: «خنده... هع...داره؟» من بیشتر خندیم، چون وسط حرفش آن صدا آمد. خب خنده­دار بود دیگر. محمد حسین خیلی اخم­آلود بود،گفت: «می­زنمت ها محمد مهدی... یادت...هع رفته تو شکم مامانی که...هع بودیم بند نافت هع...» من خیلی خنده­ام گرفته بود. یکدفعه مامانی آمد به محمد حسین گفت: «چیه عزیزم،سکسکه­ات گرفته؟ الان خوب می­شی؟» من فهمیدم اسم آن صدا، سکسکه است. بعد محمد حسین را بغل کرد و دمرو انداخت روی پایش و یواش زد توی کمرش. کاشکی من هم سکسکه می­کردم، آن وقت مامانی بغلم می­کرد. بعد یکهو یک صدای دیگر از دهن محمد حسین آمد بیرون. این صدا با آن یکی فرق داشت، من هم وقتی شیر می­خوردم این جوری می­شدم. اول شکمم باد می­کرد؛ بعد یک چیزی تویش راه می­رفت و می­آمد و می­آمد تو گلویم، بعد از دهنم می­زد بیرون. مامانی گفت: «خب آروغت رو هم زدی.» بعد به من نگاه کردو گفت: «اِه... تو که باز شیرت رو نخوردی.همینه که رشد نمی­کنی. دوست نداری؟بیا شیر خودم را بخور.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 17صفحه 11