مجله کودک 17 صفحه 23
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 17 صفحه 23

. محمد امین: من محمد امین ذاکرزاده هستم و بعد از دارا و ندار در فیلمهای«شازده کوچولو» و «در حریم یار» بازی کرده­ام. در «دارا و ندار» هم نقش «مصیب»را بازی کرده­ام. میثم: من میثم راثی هستم. در دارا و ندار نقش «عرفان» را داشتم. پیش از این فیلم هم در بعضی تئاترها و برنامه­های کودک و نوجوان و تئاترهای خیابانی کار کرده­ام. · چه برداشتی از فیلم دارا و ندار و نقشی که در آن ایفا می­کردید دارید؟ سحر: به نظر من کار سختی بود ولی من با آن کنار آمدم و خیلی دوستش داشتم. کار هم عالی بود. فیلمهایی که تاکنون در سینما دیده­ام موضوعاتی شبیه به هم دارند و شخصیتهای اصلیشان حداکثر دو نفر است، ولی اینجا هفت هشت بازیگر اصلی داشت. محمد امین: من همان چیزی را که از نقشم می­خواستم درآورده­ام. البته لذت اصلی آن در پشت صحنه بوده که با چند نفر دیگر از بچه­ها دوست شدیم. میثم: من هم از نقشم خیلی راضی بودم و دوباره دوست دارم همان نقش را ایفا کنم. فهمیدم که چگونه دست نیازمندان را بگیرم. از نقشم راضی بودم، امّا ضمناً چون آن موقع پدرم تازه فوت کرده بود، غم و غصه هم داشتم. · چقدر باور می­کردید که شما یک بازیگر حرفه­ای هستید و دارید در یک فیلم حرفه­ای بازی می­کنید؟ اصلاً برای این که بازیگر باقی بمانید تصمیمی داشتید؟ محمد امین: من زیاد به این که بازیگر حرفه­ای بشوم، فکر نمی­کردم. میثم: من دوست داشتم که حرفه­ای بشوم، امّا نه مثل آرنولد؛ من به این کار علاقه داشتم. · داستان فیلم چقدر به نظر خودتان می­توانست واقعی باشد؟ سحر: برایم قابل باور بود. محمد امین: برای من هم قابل باور بود، می­تواند واقعیت داشته باشد. میثم: من هم باور می­کردم. بله،من در زندگی خودم هم شبیه این مسأله را دیده­ام. آن قدر واقعی بود که بعد از فیلم هم احساس می­کردم فقیرم و درآن خانۀ تنگ و کوچک زندگی می­کنم. · یعنی شخصیت درون فیلمت را با دنیای عادی خودت یکی کرده بودی؟ میثم: بله، مثلاً من دائماً احساس می­کردم مادرم، مادربزرگم است و با همان لحن درون فیلم با او حرف می­زدم. مادرم هم نمی­دانست قضیه چیست و سؤال و جواب می­کرد که چرا این کار را می­کنی؟ · بچه­های دیگر چطور؟ سحر: من احساس می­کردم خیلی بزرگتر شده­ام و دلم می­خواست با زور به کوچکتر از خودم کمک کنم. محمد امین: من هم خیلی تغییر کرده بودم، شده بودم همان مصیب. بعد از یکی دو ماه دیگر عادی شدم. تا یکی دو ماه رفتارم در خانه مثل مصیب بود و قلدر شده بودم. · به نظرتان قضیۀ آن سرقت مسلحانه چقدر با این داستان منطبق بود؟ محمد امین: می­توان گفت آخر فیلم باید یک سرقتی باشد. چون این موضوعی بود که امیرنوری دائم درموردآن حرف می­زد. این آسانترین راه و کم خرجترین

مجلات دوست کودکانمجله کودک 17صفحه 23