مجله کودک 17 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 17 صفحه 12

بعد تا خواست مرا بغل کند ،محمد حسین زد زیر گریه. این محمد حسین خیلی بدجنس بود، حسودی­اش می­شد. مامانی گفت: «چیه عزیزم؟» محمد حسین حسابی جیغ و داد راه انداخته بود، من برایش زبان درآوردم؛ ولی دیدم که راست راستی گریه می­کند، اشکش ریخته بود بیرون. بعد یکهو شیری را که خورده بود،آورد بالا. مامانی تندی بغلش کرد. محمد حسین باز هم گریه می­کرد و باز دوباره شیر آورد بالا. مامانی گفت: «وای خدا،بچه­ام چش شده؟» محمد حسین هی پایش را جمع می­کرد تو شکمش. حتماً دلش درد می­کرد. من هم وقتی دلم درد می­گرفت، همین­جوری می­کردم. مامانی شکمش را مالید. محمد حسین خیلی بدجور گریه می­کرد. مامانی بغلش کرد و راه رفت. محمد حسین آرام نشد، بعد دوباره شیر آورد بالا. من دلم برایش سوخت، دیگر کلک نمی­زد. می­خواستم برایش گریه کنم. مامانی گفت: «الان زنگ می­زنم بابا بیاید،ببریمتون دکتر.» من که دلم درد نمی­کرد. من اصلاً دکتر دوست نداشتم. مامانی گفت: «این شیر خشکه که بابا خریده، فایده نداره، به تو که نمی­سازه، تو هم دوست نداری، باید عوضش کنم.» به مامانی گفتم: «زحمت نکش، ما از این مامانی قلابی­ها نمی­خواهیم، ما شیر خشک دوست نداریم، شیرِتر می­خواهیم.» حیف که مامانی زبان نی نی­ها را بلد نبود. کاشکی یک نی نی پیدا می­شد برای این آدم بزرگ­ها کلاس زبان نی­نی­ها می­گذاشت،تاآنها بفهمند که ماچه می­گوییم و چه می­خواهیم. بعد مامانی تندی لباس ما را عوض کرد تا بابا بیاید. محمد حسین آرام نمی­شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 17صفحه 12