مجله کودک 06 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 06 صفحه 5

زیادی شنیده­اید و مطالب فراوانی خوانده­اید. امّا خودمانیم، چقدر به این موضوع فکر کرده­اید؟ مثلاً نشسته اید با خودتان فکر کنید که چند نفر دانش­آموز کودک و نوجوان، با چه انگیزه­ای، با چه هدف مقدّسی و با چه جرات و شهامتی، می­توانند جلوی مسلسل سینه سپر کنند؟ بچّه­های دانش­آموزی که در سال 57، در تظاهرات شرکت کردند و شهید شدند، از کجا آمده­اند؟ مگر از خود ما، از شهرها و از محلّه­های ما نبودند؟ مگر زندگی را دوست نداشتند؟ بازی را، درس را، آینده را... پس چه شد که ترجیح دادند با دست خالی به جنگ شاه بروند و شهید بشوند؟ من که با فکر کردن به این چیزها پشتم به لرزه می افتد. احساس می­کنم در مقابل آنها خیلی کوچکم. احساس می­کنم وظیفۀ بزرگی بر دوش دارم، وظیفۀ بزرگی که دانش آموزان شهید 13 آبان، با دستهای کوچکشان بر دوش من گذاشته­اند. فکر می­کنم آنها خیلی بیشتر از من امام خمینی را شناخته بودند. امام با همۀ عظمتش در قلبهای کوچک آن بچّه­ها جا داشت. آن بچّه­ها، دلشان برای امام تنگ شده بود. نمی­توانستند جای خالی او را در ایران ببینند. نمی­توانستند حکومتی را که ایمان مردم را زیر پا گذاشته بود، تحمل کنند. نمی­توانستند ببینند آمریکا به خاطر قدرت ظاهری­اش، همۀ اعتقادات پدران و مادرانشان را لگدمال کند. آنها می­خواستند شاه برود. می­خواستند رهبر ایران، کسی باشد که بوی پیامبران و امامان را بدهد، می­خواستند رادیو و تلویزیون ما مثل مناره­های مسجد، بوی قرآن و نیایش بدهد. می­خواستند کتابها و روزنامه­های ما مثل محراب پیامبر، مثل منبر علی (ع)، مثل کتابهای مقدّس، پراز پاکی و زیبایی و معنویت باشد. نمی­خواستند وقتی پای تلویزیون می­نشینند، با دیدن صحنه­های غیراخلاقی از پدر و مادرشان خجالت بکشند. نمی­خواستند در سینما، در خیابان در کافه­ها و رستوران­ها، با آدم هایی روبرو شوند که بوی بد گناه از سر و روی آنها می­بارید. نمی­خواستند شاه مملکتشان، در مقابل غربی­ها مثل یک آدم ضعیف و بُهت­زده رفتار کند و غرور مردمش را با گدایی و چاپلوسی زیر پا گذارد. نمی­خواستند پدرانشان زیر بار ظلم و بی­عدالتی روزگار، کمر خم کنند. نمی­خواستند مادرانشان به خاطر فقر، به خاطر بی­سوادی، به خاطر این که زنهای برهنه و ثروتمند روزگار حقّ آنها را خورده بودند، روز به روز بیشتر تحقیر بشوند. نمی­خواستند خواهرانشان به خاطر معصومیت، به خاطر حجابی که داشتند، به خاطر آن که بلد نبودند مثل دخترهای بی­بندوبار خودشان را هفت قلم آرایش کنند، از رفتن به پارک، به سینما، به دانشگاه و ... محروم بمانند. چیزهایی که دانش­آموزان شهید 13 آبان نمی­خواستند ببینند، و چیزهایی که می­خواستند به دست بیاورند، آن قدر زیاد است که در کتاب و مجلّه جا نمی­گیرد. آرزوهای آنها آن قدر بزرگ و قیمتی بود که تصورّش هم برای من سخت است. پس صحبتم را خلاصه می­کنم و می­گویم: آنها بخاطر خدا، به خاطر قرآن، به خاطر معصومین (ع)، به خاطر امام عزیزمان، به خاطر پدر و مادرشان، به خاطر مردم کوچه و بازار، به خاطر مسجد، به خاطر مدرسه، به خاطر من و به خاطر شما از همه چیز گذشتند و در برابر گلوله ایستادند و شهید شدند، آیا درست است که ما به کار بزرگ آنها فکر نکنیم؟ یادتان باشد، از شما خواستم فقط فکر کنید، همین، آیا توقّع زیادی است؟ سردبیر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 06صفحه 5